کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوشت
لغتنامه دهخدا
خوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص ) لخت . برهنه . عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است . رجوع به غوشت شود.
-
جستوجو در متن
-
خاستی
لغتنامه دهخدا
خاستی . (ص نسبی ) منسوب به خاست که آن شهرکی است در اندراب بلخ . (سمعانی گمان برده است که این شهر خوشت باشد).
-
سحرفریب
لغتنامه دهخدا
سحرفریب . [ س ِ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) که در فریبندگی چون سحر بود : حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسیدتا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری .حافظ.
-
درخشندگی
لغتنامه دهخدا
درخشندگی . [ دُ / دَ / دِ رَ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) نور. روشنی . ضیا. (ناظم الاطباء). تابندگی . پرتوافکنی . بریق . بهاء. تشعشع. تلالؤ. لصیف : با درخشندگی چشم خوشت زهره وقت سحر نمی تابد. سعدی .دری السیف ؛ درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (منتهی الارب ).
-
سربصحراداده
لغتنامه دهخدا
سربصحراداده . [ س َ ب ِ ص َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از دیوانه زیرا که در شهر آرام نگیرد. (آنندراج ) : سربصحراداده ٔ چشم سیاه لیلی ام چشم آهو حلقه ٔ زنجیر می باید مرا. صائب (از آنندراج ).ای زبون در حلقه ٔ زنجیر زلفت شیرهاسربصحراداده ٔ چشم خوشت نخ...
-
بی خرده
لغتنامه دهخدا
بی خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) صریح . روشن . بی مجامله . بی پرده : بی خرده ، راست خواهی گرچه خوشت نیایدبدخوی خوب رویی بیگانه آشنایی . انوری .یا مکن با من درشتی ور کنی نرم شو چون گویمت بی خرده ای .اثیرالدین اخسیکتی (از راحةالصدور راوندی )...
-
بیخست
لغتنامه دهخدا
بیخست . [ ب َ / ب ِ خ َ / خ ُ ] (ن مف مرخم ) بیخشت . پیخست . بی خوشت . از بن برکنده بود بیکبارگی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (یادداشت بخط مؤلف ) : اف ز چونین حقیر بی هنر از عقل جان ز تن آن خسیس بادا بیخست . غیاثی (یادداشت بخط مؤلف ).رجوع به پیخست شود.
-
ایذج
لغتنامه دهخدا
ایذج . [ ذَ ] (اِخ ) نام قدیمی سرزمینی در ناحیه ٔ بختیاری که بعدها مال امیر(مالمیر) نامیده شد و در شهریور 1314 هَ . ش .نام آن به ایذه تبدیل شد. و رجوع به ایذه شود : بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافه ٔ مشک ختن . حافظ.ثم ساف...
-
خاشت
لغتنامه دهخدا
خاشت . (اِخ ) ابوسعید گوید: خاشت شهرکی بوده از نواحی بلخ و آن را خَوْشت نیز می گفتند. ابوصالح الحکم بن المبارک الخاشتی البلخی حافظ منسوب به این ناحیه است . او از مالک و حمادبن زید حدیث روایت کرده و ثقه بوده است . وی در ری بسال 213 هَ . ق . فرمان یافت...
-
نشگفت
لغتنامه دهخدا
نشگفت . [ ن َ گ َ / ن َ ش ِ گ ِ ] (فعل ) شگفت نیست . جای تعجب نیست . عجب نیست : فرامرز نشگفت اگرسرکش است که پولاد را دل پر از آتش است . فردوسی .بزرگوارا نشگفت اگر کفایت توکند بریده ز هم کارزار آتش و آب . مسعودسعد.نشگفت که ز اشکم همی کنارم ماننده ٔ در...
-
زیادت
لغتنامه دهخدا
زیادت . [ دَ ] (اِخ ) علاءالدین ... اوزجندی ، معروف به «زیادت ». مذکری شیرین سخن بدیهه گوی لطیفه پرداز ... دربلاد فرغانه که مسکن او بود ملوک آن زمین او را به حسن تربیت مخصوص داشتندی و بنظر عنایت ملاحظه نمودندی و اگرچه سخن او در غایت علو بود فاما ضنتی...
-
جمال الدین خجندی
لغتنامه دهخدا
جمال الدین خجندی . [ ج َ لُدْ دی ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) عوفی وی را در شمار بزرگان شعرای عراق نام برده و اشعار و غزلیاتی از او نقل کند. او راست :ای ز نرگس قدمت خودبین تروز بنفشه کلهت پرچین تردمبدم آن رخ گلرنگ خوشت هست از باد سحر گلچین تررحمتی در دل سنگی...
-
زاذان
لغتنامه دهخدا
زاذان . (اِخ ) ابوعبداﷲ راذان کندی از مشاهیر تابعان است . (آنندراج ). زاذان ابوعمرو مولای کنده از راویان حدیث و دارای اشتباهات بسیار است . پس از وقعه ٔ جماجم درگذشته است . (از تاج العروس ). در تاریخ ابن عساکر آمده است : زاذان کوفی مولای کنده ، بزاز ب...
-
خو کردن
لغتنامه دهخدا
خو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتیاد. عادت کردن . تَعَوﱡد. معتاد شدن . مأنوس شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). تَدَرﱡب . (از منتهی الارب ). خوگیر شدن : منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته . رودکی .بدست شهان...