کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خور زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیلی خور
لغتنامه دهخدا
سیلی خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) توسری خور. اسیر. گرفتار : تاچند زمین نهاد بودن سیلی خور خاک و باد بودن .نظامی .
-
قسمت خور
لغتنامه دهخدا
قسمت خور. [ ق ِ م َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) به معنی روزی خور. (آنندراج ) : چو قسمت خوران را کنی رام ِ خویش بران قسمت افتاده دان نام خویش .نظامی (از آنندراج ).
-
فسون خور
لغتنامه دهخدا
فسون خور. [ ف ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنچه افسون در او اثر نکند و یا افسون را از میان ببرد : ید بیضای شاه موسی واراژدهای فسون خور اندازد.خاقانی .
-
فریب خور
لغتنامه دهخدا
فریب خور. [ ف ِ / ف َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) گول و ابله و مغبون . (ناظم الاطباء). فریب خورنده .
-
می خور
لغتنامه دهخدا
می خور. [ م َ / م ِ خُوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب مرخم ) به معنی شرابخوار است . (از آنندراج ). میخواره . میخوار. باده گسار : می خوران را شه اگر خواهد بر دار زندگذر عارف و عامی همه بر دار افتد. قاآنی .|| (اِ مرکب ) خم گلین که در آن شراب ریزند. (آنندراج ).
-
میانه خور
لغتنامه دهخدا
میانه خور. [ ن َ / ن ِ خوَرْ خُرْ ] (نف مرکب ) آن که در میانه می خورد.- امثال :میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندارد. (از یادداشت مؤلف...
-
موش خور
لغتنامه دهخدا
موش خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) موش خوار. موش خورنده . که موش را بخورد. (از یادداشت مؤلف ) : گربه ٔ موش خور بسی دیدی این یکی موش گربه چشم ببین . خاقانی .|| (اِ مرکب ) نوع کوچکترین از جوارح طیور. کوچکترین جوارح طیور. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ...
-
میراث خور
لغتنامه دهخدا
میراث خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) میراث خورنده . وارث . (ناظم الاطباء) : قارون کند اندر دو نفس تیغ جهادت یک طائفه میراث خور و مرثیه خوان را. انوری .- امثال : چشته خور بدتر از میراث خور است . (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به میراث خوار شود.- میرا...
-
نازک خور
لغتنامه دهخدا
نازک خور. [ زُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نازک خوار.
-
محنت خور
لغتنامه دهخدا
محنت خور. [ م ِ ن َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ محنت . تحمل کننده ٔ رنج و سختی . غمخور. اندوه خور. که سختی و رنج برد. که بدبختی و آفات تحمل کند : بیا ساقی آن می که محنت بر است به چون من کسی ده که محنت خور است .نظامی .
-
مواجب خور
لغتنامه دهخدا
مواجب خور. [ م َ ج ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مواجب خوار. حقوق بگیر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مواجب خوار شود.
-
میوه خور
لغتنامه دهخدا
میوه خور. [ می وَ / وِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) میوه خوار. میوه خورنده . (یادداشت مؤلف ) : چو دور افتد از میوه خور میوه دارچه خرما بود نخل بن را چه خار. نظامی .و رجوع به میوه ومیوه خوار شود.
-
نزول خور
لغتنامه دهخدا
نزول خور. [ ن ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول ، نزول خوار. رباخواره . رجوع به نزول خوار شود.
-
نسیه خور
لغتنامه دهخدا
نسیه خور. [ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نسیه بر. نسیه گیر. که جنس نسیه برد. که غذای نسیه خورد.- امثال : نسیه خور بسیار خورد . نسیه خورپارسنگ ترازو نمی گیرد .نسیه خور گنده خور .
-
لش خور
لغتنامه دهخدا
لش خور. [ ل َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه جیفه خورد. || (اِ مرکب ) دال . لش خوار. لاشخوار. مرغ مردارخوار. کرکس . رجوع به دال و کرکس شود.