کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خ َ وَ ](ع ص ) ضعیف . سست . ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده می کردند. (جهانگشای جوینی ). || (اِمص ) سستی : نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و ضعف منت و خو...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است ببلخ و از آنجاست محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم . (منتهی الارب ).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است به استرآباد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ](اِخ ) نام کوشکی است مشهور بخورنق . (برهان قاطع).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [خ َ ] (ع اِ) زمین پست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || شاخی از دریا. (منتهی الارب ) : فما اخذوه [ ای العرب ] من الفارسیه الخور و هو خلیج البحر. (از جمهره ٔ ابن درید از سیوطی در المزهر). || ریختن گاه آب دریا. (منتهی الارب )...
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xavar ضعف؛ سستی؛ ناتوانی.
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خوردن و خوریدن) ‹خوار، خواره› xor ۱. = خوردن۲. (صفت) خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شرابخور، میراثخور، نانخور.۳. (اسم) [قدیمی] خوراک؛ خوردنی.
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خَور] (جغرافیا) xor شاخابهایی از خلیجفارس: خور موسی، خور میناب.
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvar] [قدیمی] xor ۱. روز یازدهم هر ماه خورشیدی.۲. = خورشید
-
خور
دیکشنری فارسی به عربی
فتحة
-
خور
لهجه و گویش تهرانی
خورجین،خرجین:خر را با خور مرده را با گور میخورد
-
واژههای مشابه
-
خؤر
لغتنامه دهخدا
خؤر. [ خ ُءْرْ ] (ع مص ) خَور. (منتهی الارب ). رجوع به خَور (ع مص ) شود.
-
خوُر
واژهنامه آزاد
نام روستایی با پیشینه تاریخی کهن در 85 کیلومتری شهر بیرجند برگرفته از پیش رفتگی کویر در بیابان
-
چشته خور(ده) ،چشیده خور
لهجه و گویش تهرانی
طماع،کسی که چیز مفت از کسی گرفته: چشته خور از میراث خور بدتر است