کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورَند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خورَند
لهجه و گویش تهرانی
لایق، سزاوار،درخور
-
واژههای مشابه
-
خورند
واژگان مترادف و متضاد
درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب
-
خورند
فرهنگ فارسی معین
(خُ رَ) (اِمر.) درخور، مناسب .
-
خورند
لغتنامه دهخدا
خورند. [ خ ُ رَ ] (اِخ )دهی است از بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو است . (از...
-
خورند
لغتنامه دهخدا
خورند. [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِ) درخور. زیبا. لایق . سزاوار. شایسته . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). متناسب . (یادداشت مؤلف ) : اگر به همتش اندر خورند بودی جای جهانْش مجلس بودی سپهر شادروان . قطران (از انجمن آرای ناصری ).- ا...
-
خورند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorand درخور؛ لایق؛ شایسته؛ سزاوار: ◻︎ اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران: ۳۱۳).
-
هم خورند
لغتنامه دهخدا
هم خورند. [ هََ خوَ /خ ُ رَ ] (ص مرکب ) ضد و نقیض و هم چشم . (انجمن آرا).
-
حسرت می خورند
واژهنامه آزاد
غم می خورند
-
ناهار(یعنی غذای عمده روز که بعضی اشخاص هنگام ظهر و بعضی شب می خورند)
دیکشنری فارسی به عربی
عشاء
-
واژههای همآوا
-
خورند
واژگان مترادف و متضاد
درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب
-
خورند
فرهنگ فارسی معین
(خُ رَ) (اِمر.) درخور، مناسب .
-
خورند
لغتنامه دهخدا
خورند. [ خ ُ رَ ] (اِخ )دهی است از بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو است . (از...
-
خورند
لغتنامه دهخدا
خورند. [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِ) درخور. زیبا. لایق . سزاوار. شایسته . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). متناسب . (یادداشت مؤلف ) : اگر به همتش اندر خورند بودی جای جهانْش مجلس بودی سپهر شادروان . قطران (از انجمن آرای ناصری ).- ا...