کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوري پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوري
معنی
کشيش بخش , رءيس دانشگاه , رهبر , پيشوا
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوري
دیکشنری عربی به فارسی
کشيش بخش , رءيس دانشگاه , رهبر , پيشوا
-
واژههای مشابه
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِ) نوعی پارچه است . || حقارت . دونی . (ناظم الاطباء).
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) امین . در بیروت بسال 1918 م . بدنیا آمد. گرچه از پدر مختل المشاعر بود ولی طفلی بسیار زیرک و باهوش بود، ابتدا در مدرسه ٔ شرکةالقدیس منصور عباسی علم آموخت سپس بمدرسه ٔ آباء یسوعیین رفت و در آنجا در دو زبان فرانسه و عربی پیشرفت شایان کرد و...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) امین بن یوسف بن ابراهیم بن الطفان الخوری . بسال 1885 م . زاده شد و بسال 1919 درگذشت . طبیب و کاتب و ادیب بود. در لبنان پا بدنیا گذاشت و در مدارس سوریه علم آموخت و بعد بقصر العینی مصر رفت و در آن دانش پزشکی خواند و طبیب بیمارستانهای سودا...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) خلیل بن جبرائیل بن حنابن الخوری میخائیل زخریا. صاحب امتیاز حدیقةالاخبار. در سال 1836 م . در شریفات از قراء لبنان بدنیا آمد سپس در سن پنج سالگی به بیروت رفت (درست مقارن زمانی که مصریها از سوریه بیرون رفتند). او به ابتداء علم عربی در یکی ...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در شمال خاوری سعیدآباد سر راه مالرو عباس آباد به گوئین . این ده کوهستانی با هوای سرد و 200 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت . راه مالرو است . ...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) دهی است از دهستان القوزات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در شمال باختری بیرجند و در دامنه ٔ کوه . هوای آن گرم و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) سلیم بن جبرائیل بن حنابن میخائیل الخوری ، برادر خلیل خوری . بسال 1843 م . در بیروت زاده شد و اصول زبان عربی و ادب آن را بنزد شیخ ناصیف یازجی آموخت و سپس بشعر گرائید و در موسیقی و آلات طرب دست یافت . او بکمک برادر خود خلیل خوری روزنامه ٔ...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) شاکر افندی لبنانی . از شاگردان مدرسه ٔ قصرالعینی قاهره بود و در طب سرآمد زمان خود شد و بر اثر آن اغلب عضو انجمن های طبی و دانشکده های پزشکی گردید و نیز در بیمارستان فرانسوی بیروت و مدرسه ٔ طب فرانسوی آباء الیسوعیین بیروت کار کرد و همانج...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) نام یکی از لهجه های محلی ایران .
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . [ خوَ / خ ُ ] (حامص ) عمل خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).- آبجوخوری ؛ لیوانی برای خوردن آبجو.- آب خوری ؛ لیوانی که برای خوردن آب بکار میرود.- || نوعی دهانه ٔ اسب ، که ساده تر از هویزه است و میله ٔ مستقیمی است که در دهان اسب درآید و با بودن آن ...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . [ خوَ / خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به خور که یکی از قراء بلخ است . (از انساب سمعانی ).
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . [ را ] (ع ص )برگزیده . بسیارخیر. نیکو. منه : رجل خوری ، امراءة خوری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
عرق خوری
لغتنامه دهخدا
عرق خوری . [ ع َ رَ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عرق خوردن . (از فرهنگ فارسی معین ). || باده نوشی . می گساری . (فرهنگ فارسی معین ). || عمل عرق خور.- گیلاس عرق خوری ؛ ظرفی شیشه ای یا بلوری یا چینی کوچک و ظریف که با آن عرق نوشند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرف ...