کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوره شاپور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوره ٔ استخر
لغتنامه دهخدا
خوره ٔ استخر. [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ اِ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای فارس قدیم . رجوع به خوره و تاریخ سیستان 26 شود.
-
خوره ٔ جهان
لغتنامه دهخدا
خوره ٔ جهان . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ملک یا قوه ای که نضارت و طراوت جهان را دارد. (یادداشت مؤلف ) : روزی فرزند بلخی ... بصحرا رفته بود، سه مرد دید با هیکلی جسیم و هیبتی عظیم که بهم مناظره میکردند، یکی میگفت که خوره ٔ ...
-
خوره ٔ داراب
لغتنامه دهخدا
خوره ٔ داراب . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های فارس قدیم . خره ٔ داراب . رجوع به خره و خوره و تاریخ سیستان ص 26 شود.
-
خوره ٔ فارس
لغتنامه دهخدا
خوره ٔ فارس . [ خوَ / خ ُ رِ یا رَ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های فارس قدیم . رجوع به «خره » و «خوره » شود.
-
خوره ٔ قباد
لغتنامه دهخدا
خوره ٔ قباد. [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای فارس قدیم . رجوع به «خره » و «خوره » شود.
-
خوره زاد
لغتنامه دهخدا
خوره زاد. [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِخ ) نام برادر رستم پسر فرخ هرمز سردار معروف ایران به روزگار یزدگرد سوم و از سران ایران بزمان ساسانیان بوده است ، پس از کشته شدن رستم سردار نامور ایرانی در جنگ قادسیه این خورزاد یزدگرد را با اسباب و تجملی که داشت ابتدا به...
-
خوره زردی
لغتنامه دهخدا
خوره زردی . [ خوَ / خ ُ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، واقع در باختر کوزران و سه هزارگزی قلعه ٔ سلیمان خان . این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات دیم و لبنیات . شغ...
-
خوره مک
لغتنامه دهخدا
خوره مک . [ خ ُ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری درمیان سر راه شوسه ٔ بیرجند به دزج . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، شغل اهالی...
-
خوی خوره
لغتنامه دهخدا
خوی خوره . [ خوَی / خَی ْ / خِی ْ/ خُی ْ خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) عرق گیر. خوی خورد. خوی چین . (ناظم الاطباء). رجوع به خوی چین شود. || زین پوش . || رکاب پوش . (ناظم الاطباء).
-
جذام (خوره)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xora طاری: xora طامه ای: xore طرقی: ǰozâm / xera کشه ای: xora نطنزی: xora / ǰozâm
-
شیر خورَه
لهجه و گویش بختیاری
šir-xora شیرخوار.
-
برف خوره
لهجه و گویش تهرانی
بارندگی که باعث ذوب برفهای سطح زمین میشود.
-
پول خوره
لهجه و گویش تهرانی
اسراف،ولخرجی:مگر ()داری
-
شیر خوره
لهجه و گویش تهرانی
شیر خوار
-
corrodkote test
آزمون پوشخوره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی آزمون خوردگی شتابیافته برای پوششهای فلزی بهویژه پوششهای تزیینی حاصل از الکترونهشت، با استفاده از محلول مسنیترات و آهنکلرید 3 و آمونیمکلرید و خاک کائولین که بهصورت دوغاب بر روی سطح نمونه برای مدت زمان مشخص زده میشود