کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورنگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورنگاه
/xorangāh/
معنی
۱. جای طعام خوردن.
۲. اتاق ناهارخوری.
۳. قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خورنگاه
فرهنگ فارسی معین
(خُ رَ) (اِ.) نک خورنق .
-
خورنگاه
لغتنامه دهخدا
خورنگاه . [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِخ ) خورنق است که عمارت بهرام گور باشد.(برهان قاطع). یکی از دو قصری که نعمان جهة بهرام ساخته بود. (ناظم الاطباء). خورنگه . || (اِ مرکب ) پیشگاه خانه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ایوان که جای افتادن آفتاب باشد چه شهریارا...
-
خورنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خورنگه، خورنه، خوردنگاه› [قدیمی] xorangāh ۱. جای طعام خوردن.۲. اتاق ناهارخوری.۳. قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است.
-
جستوجو در متن
-
خورنکاه
لغتنامه دهخدا
خورنکاه . [ رَ ] (اِخ ) صورتی از خورنگاه . (المعرب جوالیقی ص 126). رجوع به خورنگاه شود.
-
خورتاب
لغتنامه دهخدا
خورتاب . [خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) برآفتاب . آفتاب رو. خورگاه در تداول مردم دیلمان . (یادداشت مؤلف ). خورنگاه .
-
خورنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xorangah = خورنگاه: ◻︎ خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف / برخیز از این خرابهٴ نادلگشای خاک (خاقانی: ۲۳۷).
-
خورنگه
لغتنامه دهخدا
خورنگه .[ خوَ / خ ُ رَ گ َه ْ ] (اِخ ) خورنگاه . خورنق . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) : خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام برخیز از این خرابه ٔ نادلگشای خاک . خاقانی .|| پیشگاه خانه . خورنگاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || دارالضیاف...
-
گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (اِ) عصر. دوره . زمان : و از خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).چنین تا بگاه سکندر رسیدز شاهان هر آنکس که آن تخت دید. فردوسی .باده ای چون گلاب روشن و تلخ مانده در خم ز گاه آدم باز. فرخی .هر شاعری به گاه امیری ب...