کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورنده
/xorande/
معنی
۱. ویژگی کسی یا چیزی که غذا میخورَد.
۲. [قدیمی، مجاز] نانخور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
caustic, corrosive, eater
-
جستوجوی دقیق
-
corrosive
خورنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] ویژگی مادهای که باعث خوردگی فلز میشود
-
خورنده
لغتنامه دهخدا
خورنده . [ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف )آنکه می خورد. اکیل . طاعم . آکل . اَکّال : خوری خلق را و دهانت نبینم خورنده ندیدم بدین بی دهانی . منوچهری .گر با خردی چرا نپرهیزی ای خواجه از این خورنده اژدرها؟ ناصرخسرو.زبهر دانش و دین بایدش همی مردم که خود خور...
-
خورنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorande ۱. ویژگی کسی یا چیزی که غذا میخورَد.۲. [قدیمی، مجاز] نانخور.
-
خورنده
دیکشنری فارسی به عربی
طاعم
-
واژههای مشابه
-
corrosive wear
رفتگی خورنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی رفتگی که واکنش شیمیایی یا برقشیمیایی با محیط سهم عمدهای در آن دارد
-
افعی خورنده
لغتنامه دهخدا
افعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.خاقانی .
-
لپ لپ خورنده
دیکشنری فارسی به عربی
شارة
-
تلو تلو خورنده
دیکشنری فارسی به عربی
مترنح
-
شتر نخست اب خورنده
واژهنامه آزاد
ناهل.
-
جستوجو در متن
-
متحسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motahasser افسوسخورنده؛ حسرتخورنده.
-
مغتذی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غذا خورنده ، خورنده .
-
آکل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: آکلین] 'ākel خورنده.
-
corrosible
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خورنده