کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورطیفنگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
spectroheliograph
خورطیفنگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ابزاری برای عکسبرداری از کل یا بخشی از قرص خورشید در نور تکرنگ
-
واژههای مشابه
-
نگار
فرهنگ نامها
(تلفظ: negār) (به معنی نگاشتن و نگاریدن) ؛ نقش ، تصویر ؛ (به مجاز) معشوق زیباروی ؛ (در قدیم) (به مجاز) دختر یا زن زیباروی ، بت و صنم ؛ زیور و زینت ؛ نقش نگین ؛ (در قدیم) رنگین و منقش .
-
نگار
لغتنامه دهخدا
نگار. [ ن ِ ] (اِ) اسم است از نگاشتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حاصل مصدر نگاشتن . (یادداشت مؤلف ). نقش . (غیاث اللغات )(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقش که بر کاغذ یا بر جائی کشند. (از رشیدی ). چیزی که با رنگ به دیوار و کاغذ کشند. (ف...
-
نگار
لغتنامه دهخدا
نگار. [ ن ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان نگار بخش مشیز شهرستان سیرجان است ، در 24هزارگزی مشرق مشیز واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
نگار
لغتنامه دهخدا
نگار. [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش مشیز شهرستان سیرجان است ، در مشرق بخش در جلگه ٔ سردسیری واقع و محدود است از شمال به ارتفاعات خانه کوه ، از مشرق به دهستان ده تازیان ، از جنوب به دهستان قلعه عسکر، از مغرب به دهستان حومه ٔ مشیز. آبش از رودخان...
-
نگار
لغتنامه دهخدا
نگار. [ ن ِ ] (نف مرخم ) نگارنده . نقش کننده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسم فاعل مرخم است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و در ترکیبات زیر به صورت مزید مؤخر آید: 1- به معنی نگارنده و نویسنده در ترکیبات : بدایعنگار. بدیعنگار. جریده نگار. حقیقت نگ...
-
نگار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بت، دلبر، دلداده، صنم، محبوب، معشوق، ول، یار ۲. تصویر، تندیس، طرح، نقاشی، نقش
-
نگار
فرهنگ فارسی معین
(ن ) (اِ.)1 - نقش ، تصویر. 2 - بت . 3 - معشوق ، محبوب .
-
نگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نگاریدن و نگاشتن) negār ۱. = نگاشتن٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چ...
-
نگار
واژهنامه آزاد
نقش تصویر
-
نگار
واژهنامه آزاد
۱.نقش٬نقاشی ۲.نقشی که از حنا بر دست و پای محبوب کنند. ۳.تحریر ۴.بت٬ صنم ۵. معشوق٬ محبوب
-
spectroheliogram
خورطیفنگاشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] تصویر تکرنگی از خورشید که بهکمک خورطیفنگار تهیه شده باشد
-
عریضه نگار
لغتنامه دهخدا
عریضه نگار. [ ع َ ض َ / ض ِ ن ِ ] (نف مرکب ) عریضه نگارنده . آنکه عریضه نویسد. آنکه عرض حال نویسد.
-
کله نگار
لغتنامه دهخدا
کله نگار. [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کنایه از فراش نوشته اند. (آنندراج ). فراش و آنکه فرش و بساط می گستراند. (ناظم الاطباء) : فرمان صدور یافت که آیین دلفریب پیدا کنند کله نگاران پرهنر.بدر چاچی (از آنندراج ).