کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورش شش انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خورش و خوراک
لغتنامه دهخدا
خورش و خوراک . [ خوَ / خ ُ رِ ش ُ خوَ / خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مأکول . (آنندراج ). طعام . غذا.
-
خورش دل ضعفه
لهجه و گویش تهرانی
غذای اندک
-
نان و خورش
فرهنگ گنجواژه
غذای ساده.
-
بد اندر خورش
واژهنامه آزاد
ناشایست، ناسزاوار
-
چلو و خورش، چلو و خورشت
فرهنگ گنجواژه
خوراک دو بخشی پلو و خورشت.
-
جستوجو در متن
-
شش انداز
لهجه و گویش تهرانی
خورش مغزگردوی کوبیده،رب انار/پیاز،تخم مرغ،شکر /نمک
-
شش انداز
فرهنگ فارسی معین
(ش اَ) (ص فا.) = شش اندازه : 1 - کسی که شش بجول بازی کند. 2 - کسی که نرد بازد، نراد. 3 - کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا ب...
-
شش انداز
لغتنامه دهخدا
شش انداز. [ ش َ / ش ِ اَ ] (نف مرکب ) نراد و کسی که نرد بازی کند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که شش بجول بازی نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || کسی که شش گوی مدور الوان در هوا اندازد بنحوی که پیوسته چهار عدد آن...
-
باب
لغتنامه دهخدا
باب . (اِخ ) (1236 - 1266هَ . ق .) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره ٔ محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و شش قمری در تبریز تیرباران شد و اگر این تاریخ ولادت او درست باشد سن وی در وقت قتل سی بوده ا...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اشعه ٔ نور در روی اجسام پدید آید. (ناظم الاطباء). آرنگ . گون . گونه . (برهان قاطع). صِبْغ. (...
-
افکندن
لغتنامه دهخدا
افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . سا...