کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورشیدپرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورشیدپرست
/xoršidparast/
معنی
کسی که خورشید را پرستش میکند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفتابپرست، مهرآئین، میتراگرا، مهرپرست، میترائیست، مهرگرا، میترایی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خورشیدپرست
واژگان مترادف و متضاد
آفتابپرست، مهرآئین، میتراگرا، مهرپرست، میترائیست، مهرگرا، میترایی
-
خورشیدپرست
لغتنامه دهخدا
خورشیدپرست . [ خوَرْ / خُرْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ خورشید. مهرپرست . رجوع به مهرپرست شود.
-
خورشیدپرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xoršidparast کسی که خورشید را پرستش میکند.
-
جستوجو در متن
-
باری
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله، قید) bāri ۱. برای مختصر کردن سخن به کار میرود؛ خلاصه؛ القصه؛ بههرجهت.۲. [قدیمی] حداقل.۳. [قدیمی] کاش؛ ایکاش: ◻︎ گر چشم خدایبین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوسالهپرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲).۴. [قدیمی] البته.
-
هندوک
لغتنامه دهخدا
هندوک . [ هَِ دُ وَ ] (اِ مصغر) مصغر هندو. (آنندراج ) : از چو من هندوک حلقه بگوش گر کله نیست کمر بازمگیر. خاقانی .هم هندوکی بباید آخربر درگه تو غلام و دربان . خاقانی .هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن . نظامی .با اینکه از او سیاه رویم هم هن...
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābparast ۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با...
-
گوساله پرست
لغتنامه دهخدا
گوساله پرست .[ ل َ / ل ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه گوساله پرستد. که ستایش گوساله کند. کسی که بچه ٔ گاو را ستایش می کند.(ناظم الاطباء) : موسی چون از کوه طور بازآمد آن قوم را دید گوساله پرست شده اند. (قصص الانبیاء).چون آن بدیدند همه به یک بار سجده کردند...
-
آفتاب پرست
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره...
-
پرست
لغتنامه دهخدا
پرست . [ پ َ رَ ] (نف ) پرستنده و پرستار باشد و شخصی را نیز گویند که در وهم و پندار خود یعنی در فکر وخیال خود مانده باشد. (برهان ). برای کلمات مرکبه ٔ باپرست ذیل رجوع به ردیف و رده ٔ همین کلمات شود: بت پرست . آتش پرست . می پرست . خداپرست . پول پرست ....
-
برهمن
لغتنامه دهخدا
برهمن . [ ب َ رَ م َ / ب َ هََ م َ ] (ص ، اِ) در سانسکریت به معنی مطلق پیشوایان روحانی ، یکی از سه طبقه ٔ مردم در آیین برهمایی . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). بت پرست و زناربند، و حکما و دانشمندان و پیر و مرشد بت پرستان و هندوان و آتش پرستان . و اصیل...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) : فرمان کنی یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بودکنون توانی باری خشوک پنهان کرد. رودکی . باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...