کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورشید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورشید
/xoršid/
معنی
۱. (نجوم) کرهای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن میگردند و از آن کسب نور و حرارت میکنند.
۲. [مجاز] آفتاب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفتاب، خور، روز، شمس، شید، مهر، هور ≠ قمر، ماه
دیکشنری
sol, sun
-
جستوجوی دقیق
-
خورشید
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoršid ) (در نجوم) کُرهی سوزان ، درخشان ؛ (به مجاز) نور این کره ، آفتاب .
-
خورشید
واژگان مترادف و متضاد
آفتاب، خور، روز، شمس، شید، مهر، هور ≠ قمر، ماه
-
خورشید
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستاره ای که سیارات منظومة شمسی به گرد آن می چرخند. 2 - هر ستاره ای که مرکز یکی از منظومه ها باشد.
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) (اسپهبد...) آخرین امیر از سلسله ٔ بنی دابویه پسر دادمهر است . او بسال 141 هَ . ق . دستور داد تا همه ٔ اعراب را که در طبرستان می زیستند حتی تمام ایرانیانی که به دین اسلام درآمده اند بکشند. درنتیجه شورش سختی بر ضد عرب روی داد که...
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 149 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع ...
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) شهرکیست در سواحل فارس و در کنار خلیجی که نزدیک به یک فرسخ با دریا فاصله دارد و کشتیها بدانجارفت و آمد میکنند و بازار بین سینیز و سیراف است .
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خُرْ] (اِخ ) دهی از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری ، واقع در شمال نکا. این دهکده در دشت واقع است با آب و هوای مرطوب و 420 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔنکا و آب بندان و محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصر صیفی است . شغل اهالی زراعت و ...
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) (از: خور+ شید) خور. مهر. هور. شمس . شارق . بیضاء. شید. (مهذب الاسماء).روز. غزاله . (یادداشت بخط مؤلف ). ستاره ای که جاذبه ٔ گرانشی آن اجرام منظومه ٔ شمسی را بر مداراتشان نگاه میدارد. نزدیکترین ثوابت است به زمین و با وجو...
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) معشوقه ٔ جمشید. (ناظم الاطباء).
-
خورشید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvaršēt] ‹خور، خورشاد، خرشاد، خورشیت، هور، هورشید› xoršid ۱. (نجوم) کرهای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن میگردند و از آن کسب نور و حرارت میکنند.۲. [مجاز] آفتاب.
-
خورشید
دیکشنری فارسی به عربی
شمس
-
خورشید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xoršid طاری: oxdow طامه ای: xoršid طرقی: xoršid کشه ای: xoršid نطنزی: xoršid
-
خورشید
واژهنامه آزاد
لیو.
-
خورشید
واژهنامه آزاد
در پهلوی «خورشیت» بوده است. این واژه از دو پارۀ خور+ شید ساخته شده است. خور نام دیگر آفتاب یا مهر است. «شید» نیز که ویژگی خور است، به معنی رخشان و تابنده است.