کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورش
/xoreš/
معنی
۱. هرنوع خوراک نسبتاً آبداری که معمولاً با پلو خورده میشود؛ خورشت: خورش قیمه.
۲. [قدیمی] خوراک؛ غذا؛ خوردنی.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] خوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق
دیکشنری
food, stew
-
جستوجوی دقیق
-
خورش
واژگان مترادف و متضاد
خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق
-
خورش
فرهنگ فارسی معین
(خُ رِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) خوردن . 2 - (اِ.) خوردنی ، طعام . 3 - آنچه با نان یا برنج خورند. خورشت نیز گویند.
-
خورش
لغتنامه دهخدا
خورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (اِ) غذا. طعام . (ناظم الاطباء). قوت . خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چهل روز افزون خورش برگرفت بیامد دمان تا چه بیند شگفت . فردوسی .همان نیزتنگی در آن رزمگاه زبهر خورشها بر او بسته راه . فردوسی .گمانی چنان برد کو را بخواب خو...
-
خورش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvarišn] xoreš ۱. هرنوع خوراک نسبتاً آبداری که معمولاً با پلو خورده میشود؛ خورشت: خورش قیمه.۲. [قدیمی] خوراک؛ غذا؛ خوردنی.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] خوردن.
-
خورش
واژهنامه آزاد
(گنابادی) خُورِشْ؛ خوراکی، خوردنی، غذا، گوشت پخته شدۀ گوسفند یا گاو.
-
واژههای مشابه
-
خُورِشْ
لهجه و گویش گنابادی
khoresh در گویش گنابادی یعنی خوراکی ، خوردنی ، غذا ، خوراک گوشت گوسفند و گاو
-
endosperm 1
خورش 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] قسمتی از بذر که مواد غذایی موردنیاز جنین را تأمین کند
-
nucellus
خورش 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بافتی در تخمک گیاهان که کیسۀ رویانی در درون آن نمو میکند
-
نان خورش
فرهنگ فارسی معین
(خُ رِ) (اِمر.) هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود.
-
خورش دادن
لغتنامه دهخدا
خورش دادن . [ خوَ / خ ُ رِ دَ ] (مص مرکب ) اغذاء. غذو. تغذیه . عَلْف . اعلاف . (منتهی الارب ). طعام دادن . غذا دادن . || قاتق دادن . ادام دادن . || داروهای خاص به چرم دادن برای پیراستن آن . (یادداشت مؤلف ).
-
خورش ساختن
لغتنامه دهخدا
خورش ساختن . [ خوَ / خ ُ رِ ت َ ] (مص مرکب ) طعام ساختن . غذا درست کردن . غذا تهیه کردن . || قاتق درست کردن . قاتق فراهم آوردن . قاتق تهیه کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خورش کردن
لغتنامه دهخدا
خورش کردن . [ خوَ / خ ُ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خورش ساختن . خورش درست کردن . خورش تهیه کردن . || خورش دادن . طعام دادن : بصفت چون خری بماند راست که بشیر سگش خورش کردند.خاقانی .
-
خورش یافتن
لغتنامه دهخدا
خورش یافتن . [ خوَ / خ ُ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غذا یافتن . طعام یافتن . خوراک یافتن . (یادداشت مؤلف ). اقتیات . (منتهی الارب ). || قاتق یافتن . ادام یافتن . || بهره یافتن . سود یافتن . منفعت یافتن . (یادداشت مؤلف ).
-
خورش بر
لغتنامه دهخدا
خورش بر. [ خ ُ رِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در باختر بایک . این دهکده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با آب وهوای معتدل و 336 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت و قالیچه و کرباس بافی . راه ما...