کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورسند
/xorsand/
معنی
= خرسند
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خورسند
لغتنامه دهخدا
خورسند. [ خوَرْ / خُرْ س َ ] (ص ) خشنود. خوشحال و شادکام . بشاش . (ناظم الاطباء). خرسند : مبادا کس اندر جهان هیچگاه که خورسند باشد بجفت تباه . فردوسی .|| قانع. راضی . رجوع به خرسند شود.
-
خورسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorsand = خرسند
-
خورسند
واژهنامه آزاد
خورسند:خور + سند خور= خورشید سند = سننده=پرستش کننده خورسند نام شهری باستانی در نزدیکی یزد می باشد. یکی از قدیمی ترین آتشکده های زرتشتیان در خورسند بوده است که چند صد سال پیش توسط صفویان(احتمالا)نابود گشته است.مردم یکتاپرست خورسند از خورشید به عنوان ...
-
خورسند
واژهنامه آزاد
خور:خورشید . سند:پرست. در زمان زرتشت در ناحیه یزد ، شهری به نام خورسند وجود داشت. مردم این شهر ، خورشید را به عنوان نماد خداوند اهورامزدا می پرستیدند. خورسند = khorsand
-
خورسند
واژهنامه آزاد
شهری در خراسان قدیم. در زمان زرتشت در حوالی یزد ، شهری به نام خورسند بود که مردم آن خورشید را به عنوان نماد خدا می پرستیدند. خور= خورشند ، سند= پرست. آتش کده شهر خورسند در زلزله از بین رفت. منبع:کتاب های تاریخی باز مانده
-
واژههای مشابه
-
خورسند شدن
لغتنامه دهخدا
خورسند شدن . [ خوَرْ / خُرْ س َش ُ دَ ] (مص مرکب ) خرسند شدن . شاد شدن . خورسند گشتن . (یادداشت مؤلف ). || قانع و راضی شدن .
-
خورسند کردن
لغتنامه دهخدا
خورسند کردن . [ خوَرْ / خُرْ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرسند کردن . شاد کردن . خشنود کردن .(یادداشت مؤلف ). || قانع و راضی کردن .
-
خورسند گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خورسند گردانیدن . [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خرسند گردانیدن . خورسند کردن . شاد کردن . (یادداشت مؤلف ). || قانع و راضی گردانیدن .
-
خورسند گردیدن
لغتنامه دهخدا
خورسند گردیدن . [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خرسند گردیدن . شاد شدن . خورسند شدن . (یادداشت مؤلف ). || قانع و راضی گردیدن .
-
خورسند گشتن
لغتنامه دهخدا
خورسند گشتن . [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خرسند گشتن . شاد گردیدن . شاد شدن .خورسند شدن : نیکوداشتها بهر روز بزیادت بود و امیر نیز لختی خورسندتر گشت و در شراب خوردن آمد. (تاریخ بیهقی ). || قانع و راضی گشتن .
-
جستوجو در متن
-
قنع
لغتنامه دهخدا
قنع. [ ق َ ن ِ ] (ع ص ) خورسند و خشنود ببهره و بخش خود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قنیع
لغتنامه دهخدا
قنیع. [ ق َ ] (ع ص ) خوارمندی نماینده در سؤال . || خورسند وبسندکار به بهره ٔ مقسوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عجم
لغتنامه دهخدا
عجم . [ ع ُ ج ُم م ] (ع ص ) ابل ٌ عُجُم ﱡ؛ شتران که بخوردن خار از شوره خورسند شوند. (منتهی الارب ).