کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورد خائیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خورد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خورد گردانیدن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . خوردکردن . خرد کردن . || له کردن . خرد کردن .
-
خوی خورد
لغتنامه دهخدا
خوی خورد. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ خوَر / خُرْ ] (اِ مرکب ) عرق گیر. خوی چین . (ناظم الاطباء). رجوع به خوی چین شود.
-
خوک خورد
لغتنامه دهخدا
خوک خورد. [ خوَر / خُرْ ] (ن مف مرکب ) خوک خورده : شود سوی آن بیشه ٔ خوک خوردبنام بزرگ و به ننگ و نبرد. فردوسی .|| (اِ مرکب ) غذای خوک . آنچه خوک خورد. || کنایه از کثیف ترین لقمه و غذا.
-
سال خورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سالخورده› [قدیمی، مجاز] sālxord ۱. سالدیده؛ سالمند؛ کهنسال؛ بزرگسال؛ کلانسال؛ پیر: ◻︎ برآورد سر سالخورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱: ۱۸۲).۲. آنکه یا آنچه سالهای بسیار بر او گذشته باشد؛ دیرینه؛ کهنه: ◻︎ ز تدبیر پیر کهن برمگرد /...
-
پیش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišxord = پیشخور: ◻︎ جهان پیشخورد جوانیت باد / فزون از همه زندگانیت باد (نظامی۵: ۱۰۱۷).
-
نوش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] nušxord به شادی و لذت خوردن؛ شادخواری: ◻︎ بسا خان و کاشانه و باد غرد / بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۹).
-
باز خورد
دیکشنری فارسی به عربی
تعليقات
-
خورد کننده
دیکشنری فارسی به عربی
مستبد
-
کست خورد
دیکشنری فارسی به عربی
أخْفَقَ
-
قسم خورد
دیکشنری فارسی به عربی
أدّي يميناً (اليمينَ)
-
رشه خورد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرْتشي
-
کرد و خورد
لغتنامه دهخدا
کرد و خورد. [ ک ِ دُ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، کردی خوردی . تلاش روزانه صرف معاش روزانه بی اضافه و پس انداز. رجوع به کردی خوردی شود.
-
زد و خورد
فرهنگ فارسی معین
(زَ دُ خُ) (اِمر.) درگیری ، نزاع .
-
زد و خورد کردن
لغتنامه دهخدا
زد و خورد کردن . [ زَ دُ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زدن وخوردن . || جنگیدن . || کارهای تجاری مختلف کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || زد و بند کردن . ساخت و پاخت کردن . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
زد و خورد
لغتنامه دهخدا
زد و خورد. [ زَ دُ خوَرْ / خُرْدْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) در مقام جنگ مستعمل است . «زد»، زدن زخم و «خورد»، خوردن زخم است . در این لفظ بوی خون می آید. (بهار عجم ) (آنندراج ). زدن و خوردن . ضرب زدن و مورد ضرب واقع شدن . || جنگیدن . (فرهنگ فارسی م...