کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوردی
/xordi/
معنی
خوراک؛ غذا؛ طعام.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوردی
فرهنگ فارسی معین
(خُ رْ دِ) (اِ.) غذای آبکی ، مانند آش و آبگوشت .
-
خوردی
لغتنامه دهخدا
خوردی . [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) غذاهای آبدار. شوربا. (ناظم الاطباء). مرقه . (السامی فی الاسامی ). شورباج . آبگوشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دوان عاشقان بی مزه اندغاب گشته ، چو... خوردی . ابوالعباس .نان سیاه و خوردی بی چربووآنگاه مه بمه بود این هر دو....
-
خوردی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خورد، خورده› [قدیمی، مجاز] xordi خوراک؛ غذا؛ طعام.
-
خوردی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bedxa طاری: bedxâ طامه ای: bodxâ طرقی: bedxârd کشه ای: bedxâ نطنزی: badxârd
-
واژههای مشابه
-
کردی خوردی
لغتنامه دهخدا
کردی خوردی . [ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، بی پس انداز که از حاصل کار تنها معاش گذراند و پس انداز نتواند کرد. (یادداشت مؤلف ). کسب و کاری که درآمد آن معادل مخارجش باشد و چیزی برای پس انداز یا به صورت درآمد نداشته باشد. (فرهنگ عامیانه...
-
خوردی بیمار
لغتنامه دهخدا
خوردی بیمار. [ خوَرْ / خُرْ دی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوراک مریض . خوراک بیمار. غذای بیمار. (یادداشت مؤلف ): مزورة؛ خوردی بیمار. (یادداشت مؤلف ).
-
خوردی پز
لغتنامه دهخدا
خوردی پز. [ خوَرْ / خُرْ پ َ ] (نف مرکب ) آشپز. طباخ . (ناظم الاطباء). || دیزی پز. خوردی فروش . (یادداشت مؤلف ). خورده پز. خوراک پز.
-
خوردی پزی
لغتنامه دهخدا
خوردی پزی . [ خوَرْ / خُرْ پ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . طباخی . خوراک پزی . || دیزی پزی . خوردی فروشی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان خوردی پزی .
-
خوردی فروش
لغتنامه دهخدا
خوردی فروش . [ خوَرْ / خُرْ ف ُ ] (نف مرکب ) خوراک فروش . خوراک پز. آش فروش . (ناظم الاطباء). شوربافروش . شورباپز. مراق . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
-
خوردی فروشی
لغتنامه دهخدا
خوردی فروشی . [ خوَرْ / خُرْ ف ُ ] (حامص مرکب ) شوربافروشی . کار شورباپز. کار خوردی پز. (یادداشت مؤلف ). || جای فروش خوردی . دکان خوردی پزی .
-
کَردی و خوردی
فرهنگ گنجواژه
شکم تره، آنکه در برابر کار کردن فقط جا و خوراک میگیرد.
-
جستوجو در متن
-
زخم شمشیر
لهجه و گویش تهرانی
زخم خطرناک:مگر ()خوردی!
-
شوربافروش
لغتنامه دهخدا
شوربافروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) خوردی فروش . خوردی پز. شورباپز. مَرّاق . (یادداشت مؤلف ). شوربائی .