کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورده بینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واکس خورده
لغتنامه دهخدا
واکس خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) کفش واکس خورده ، کفشی که بر اثر واکس زدن شفاف و تابان شده است . کفش براق . واکس زده .
-
گره خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerehxorde ۱. آنچه در آن گره ایجاد شده.۲. [مجاز] مشکل و پیچیده.
-
کوب خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kubxorde آسیبدیده؛ کوبیدهشده.
-
لت خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] latxorde ۱. سیلیخورده.۲. لطمهخورده؛ صدمهدیده.
-
cracked 1
تَرَکخورده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی کانی یا سنگی که ترکهای فراوان دارد
-
تاب خورده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) پیچیده ، تابیده شده .
-
نیم خورده
فرهنگ فارسی معین
(خُ دِ) (ص مف .) 1 - باقی ماندة طعام . 2 - خاییده شده .
-
تاب خورده
لغتنامه دهخدا
تاب خورده . [ خوَرْ / خُرْ/ دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . تابیده شده : موی چون تاب خورده زوبین است مژه چون آبداده پیکانست .مسعودسعد.
-
پیوند خورده
لغتنامه دهخدا
پیوند خورده . [ پ َ / پ ِ وَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ن مف مرکب ) (.... درخت )؛ پیوندزده شده . پیوندیافته . رجوع به پیوند شود. || بندخورده . بندزده : قصعةٌ مشعبة؛ کاسه ٔ پیوندخورده . (منتهی الارب ).
-
دست خورده
لغتنامه دهخدا
دست خورده . [ دَ خوَرْ/ خُوْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کالای مستعمل . تباه شده .(آنندراج ). فرسوده . لمس شده . دست فرسوده : ترا ز سیلی استاد رخ فسرده شودمتاع از نظر افتد چو دست خورده شود. اشرف (از آنندراج ).مده بدست طبیبان عنان نبض حیات متاع عافیت خویش ...
-
دم خورده
لغتنامه دهخدا
دم خورده . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فریفته و فریب خورده . (یادداشت مؤلف ). || که به دهان کسی خورده باشد. که کسی آن را به دهان گرفته باشد : هر جا رنجوری بودی آب دم خورده ٔ او را خوردی شفا یافتی . (بهاءالدین ولد).
-
دولت خورده
لغتنامه دهخدا
دولت خورده . [ دَ / دُو ل َ خوَرْ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه مال بسیار موروث یا مکتسب خود را تمام صرف کرده و اینک فقیر و مسکین است . (یادداشت مؤلف ) : با شیخان و نومالان ... و دولت خوردگان ... صحبت مدارید. (عبید زاکانی ).
-
زخم خورده
لغتنامه دهخدا
زخم خورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین . (از ناظم الاطباء). کتک خورده . مضروب . مصدوم . ضربت دیده . صدمه دیده . جراحت برداشته . تیر خورده : بگرفتندمرو را در حال ...
-
رم خورده
لغتنامه دهخدا
رم خورده . [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رمیده . رم دیده . رم زده . رم کرده . گریخته . (آنندراج ). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود : برقی که از او طور بزنهار درآیداز ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی .صائب (از آنندراج ).
-
شتاب خورده
لغتنامه دهخدا
شتاب خورده . [ ش ِ خْوَ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عجول . (ناظم الاطباء) : دوش از درم درآمد جانان شتاب خورده از بادرنگ مستی از شعله تاب برده . میرزاطاهر.|| متهور و گستاخ . (ناظم الاطباء).