کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوراک کارمایه خالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنده خوراک
لغتنامه دهخدا
گنده خوراک . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه خوراکش چیزهای گنده چون سیراب و شکنبه و جز آن است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گنده خور و گنده خوار شود.
-
child's portion
نیمخوراک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نصف مقدار غذای یک فرد بالغ در یک وعده
-
junk food
هَلِهخوراک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] هریک از انواع خوراکیهای با ارزش تغذیهای کم که اغلب بهعنوان تنقلات مصرف میشود
-
هم خوراک
لغتنامه دهخدا
هم خوراک . [ هََ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) هم خور. هم کاسه . دو تن که با هم خورند. هم خوان . (یادداشتهای مؤلف ).
-
succulent food
خوراک آبدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مواد غذاییای که بیش از هفتاد تا نود درصد از وزن آنها را آب تشکیل میدهد
-
roughage
خوراک پرالیاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] خوراکی که ازنظر مقدار الیاف خام غنی است
-
diet 3
خوراک روزانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] مواد غذایی که بهطور معمول خورده شود متـ . غذای معمول
-
cylinder charge
خوراک سیلندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] مقدار معینی از مخلوط هوا و سوخت که پیش از احتراق به داخل محفظۀ احتراق هدایت میشود
-
food colourant, food colour
رنگ خوراک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] افزودنی غذایی رنگی که برای بهبود رنگ مواد غذایی به کار میرود
-
خوش خوراک
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار.
-
جای خوراک
لغتنامه دهخدا
جای خوراک . [ ی ِ خوَ / خ ُ را ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) طعام گاه . محل غذا خوردن . (ناظم الاطباء).
-
نازک خوراک
لغتنامه دهخدا
نازک خوراک . [ زُ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) نازک خوار. نازک چر.
-
خوراک آباد
لغتنامه دهخدا
خوراک آباد. [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان راهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم ، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری دستجرد سر راه فرعی آشتیان . این دهکده کوهستانی است با آب و هوای سردسیری و 147 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی و ان...
-
خوراک پز
لغتنامه دهخدا
خوراک پز. [ خوَ / خ ُ پ َ] (نف مرکب ) پزنده ٔ خوراک . آشپز. طباخ . || طباخی که طعامهای خارجیان پزد. (یادداشت مؤلف ).
-
خوراک پزی
لغتنامه دهخدا
خوراک پزی . [ خوَ / خ ُ پ َ ] (حامص مرکب ) غذاپزی . آشپزی . طباخی . (یادداشت بخط مؤلف ).- چراغ خوراک پزی ؛ چراغهایی که برای پختن غذا بکار می رود.