کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
food colourant, food colour
رنگ خوراک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] افزودنی غذایی رنگی که برای بهبود رنگ مواد غذایی به کار میرود
-
خوش خوراک
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار.
-
جای خوراک
لغتنامه دهخدا
جای خوراک . [ ی ِ خوَ / خ ُ را ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) طعام گاه . محل غذا خوردن . (ناظم الاطباء).
-
نازک خوراک
لغتنامه دهخدا
نازک خوراک . [ زُ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) نازک خوار. نازک چر.
-
خوراک آباد
لغتنامه دهخدا
خوراک آباد. [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان راهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم ، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری دستجرد سر راه فرعی آشتیان . این دهکده کوهستانی است با آب و هوای سردسیری و 147 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی و ان...
-
خوراک پز
لغتنامه دهخدا
خوراک پز. [ خوَ / خ ُ پ َ] (نف مرکب ) پزنده ٔ خوراک . آشپز. طباخ . || طباخی که طعامهای خارجیان پزد. (یادداشت مؤلف ).
-
خوراک پزی
لغتنامه دهخدا
خوراک پزی . [ خوَ / خ ُ پ َ ] (حامص مرکب ) غذاپزی . آشپزی . طباخی . (یادداشت بخط مؤلف ).- چراغ خوراک پزی ؛ چراغهایی که برای پختن غذا بکار می رود.
-
خوراک دادن
لغتنامه دهخدا
خوراک دادن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) غذا دادن . طعام دادن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ماده ٔ اولیه تهیه کردن ، چنانکه : بماشین حساب خوراک داد، یعنی اعداد و رقم هایی بماشین های حساب داد تا ماشین جواب ترکیبات آنها را بدهد.
-
خوش خوراک
لغتنامه دهخدا
خوش خوراک . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) لذیذ. بامزه . خوشمزه . خوش طعم . خوشخور. || آنکه غذاهای نکو خورد. آنکه غذاهای لذیذ خورد. (از ناظم الاطباء): خِرخِر؛ مرد خوش خوراک خوش پوشاک . (از منتهی الارب ). || کنایه از مردم خوشگذران راحت طلب . (...
-
خوش خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošxorāk ۱. ویژگی کسی که خوب غذا میخورد یا غذاهای خوب میخورد.۲. ویژگی خوراک لذیذ و خوشمزه.
-
هم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamxorāk دو یا چند تن که با هم غذا بخورند.
-
خوراک اسفناج
دیکشنری فارسی به عربی
سبانخ
-
گنجه خوراک
دیکشنری فارسی به عربی
مخزن
-
خوراک دستور
دیکشنری فارسی به عربی
وصفة
-
خوراک مختصر
دیکشنری فارسی به عربی
وجبة خفيفة