کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوراک سرپایی
دیکشنری فارسی به عربی
وجبة خفيفة
-
خوراک دادن
دیکشنری فارسی به عربی
انتعاش , طعم
-
خوراک دهنده
دیکشنری فارسی به عربی
طاعم
-
خوراک شناس
دیکشنری فارسی به عربی
خبير الاطعمة
-
خبره خوراک
دیکشنری فارسی به عربی
خبير الاطعمة
-
خوراک لذیذ
دیکشنری فارسی به عربی
طيبة
-
فهرست خوراک
دیکشنری فارسی به عربی
قائمة
-
خوراک بودن
لهجه و گویش تهرانی
خیلی مناسب برای کاری
-
خوراک انرژیخالی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ← خوراک کارمایهخالی
-
empty energy food
خوراک کارمایهخالی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] غذایی غنی از کربوهیدرات که دارای انرژی زیاد و مقادیر بسیار ناچیز مواد مغذی است متـ . خوراک انرژیخالی
-
چراغ خوراک پزی
لغتنامه دهخدا
چراغ خوراک پزی . [ چ َ / چ ِ غ ِ خوَ / خ ُ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی مخصوص پختن غذا و خوراک که اقسام و اشکال مختلف دارد و دارای فتیله و جای نفت است ، فتیله ٔ آن راروشن و از شعله و حرارتش برای پختن غذا استفاده کنند. اقسام مختلف اجاقهای نفتی...
-
خواب و خوراک
لغتنامه دهخدا
خواب و خوراک . [ خوا / خا ب ُ خوَ / خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواب و خور. خواب و خورد. (یادداشت بخط مؤلف ).- از خواب و خوراک افتادن ؛ بر اثر ناراحتی خواب و خورد را از دست دادن . بر اثر تألمات شخصی بخواب نرفتن و خوراک نخوردن .
-
خورد و خوراک
لغتنامه دهخدا
خورد و خوراک . [ خوَرْ / خُرْ دُ خوَ / خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوراک . عمل خوردن . (یادداشت مؤلف ). غذا. آنچه تغذیه را بکار است .
-
خورش و خوراک
لغتنامه دهخدا
خورش و خوراک . [ خوَ / خ ُ رِ ش ُ خوَ / خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مأکول . (آنندراج ). طعام . غذا.
-
خوراک لوبیای پر ادویه
دیکشنری فارسی به عربی
تشيلي , فلفل حار