کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورانیدن
معنی
(خُ دَ)(مص م .)به خوردن واداشتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
forced feeding
خورانیدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] واداشتن فرد به مصرف غذا بر خلاف میل وی
-
خورانیدن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ)(مص م .)به خوردن واداشتن .
-
خورانیدن
لغتنامه دهخدا
خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص ) خوراندن . دادن که بخورد. به خوردن واداشتن . اطعام . (یادداشت بخط مؤلف ) : بهل این خواب و خور که عار این است مخور و میخوران که کار اینست . اوحدی .- درخورانیدن ؛ نزدیک کردن . محبوب کردن . مورد توجه قرار دادن : شیخ گف...
-
واژههای مشابه
-
چاشت خورانیدن
لغتنامه دهخدا
چاشت خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) طعام دادن . غذای صبح یا ناهار کسی را خوراندن . صبحانه یا ناهار اطعام کردن . تَغدیَه ؛ چاشت خورانیدن . (منتهی الارب ).
-
پیه خورانیدن
لغتنامه دهخدا
پیه خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) پیه دادن تا بخورد.
-
شیر خورانیدن
لغتنامه دهخدا
شیر خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) شیر دادن به بچه و ارضاع کردن . (ناظم الاطباء). ملح : امغاد؛ شیر خورانیدن شیربچه را یا شیر خورانیدن کودک را. لَبْن ؛ شیر خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ). رجوع به شیر خوردن شود.
-
خون خورانیدن
لغتنامه دهخدا
خون خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خون بخورد کسی دادن . تزریق خون ببدن کسی کردن . || کنایه از غم و غصه بکسی دادن . دل خون کردن .
-
جستوجو در متن
-
خُورُنَّن
لهجه و گویش بختیاری
xoronnan خورانیدن.
-
اطعام
واژگان مترادف و متضاد
تغذیه، خورانیدن، طعامدادن، غذادادن
-
اطعام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'et'ām طعام دادن؛ خوراک دادن؛ خورانیدن.
-
چرانیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) علف خورانیدن به حیوانات .
-
خوراندن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص م .) نک خورانیدن .
-
دوا دادن
لغتنامه دهخدا
دوا دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دوا خوراندن . دارو خورانیدن . || نوشابه دادن . مسکر خوراندن . || مسموم کردن . سم خورانیدن . سم دادن . (یادداشت مؤلف ). چیزخور کردن .