کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خورابه
/xorābe/
معنی
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب میشود: ◻︎ ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد بهیکبار اوی (عنصری: ۳۶۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
seepage
-
جستوجوی دقیق
-
خورابه
فرهنگ فارسی معین
(خُ بِ) (اِمر.) 1 - سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود. 2 - جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند.
-
خورابه
لغتنامه دهخدا
خورابه . [ خوَ / خ ُ ب َ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (از لغت نامه ٔ اسدی ) : بسوی خورابه چو رایت کشیدکه بد خامه ٔ مستقر و مقر.عنصری .
-
خورابه
لغتنامه دهخدا
خورابه . [ خوَ / خ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس ). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصر...
-
خورابه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خورآبه› xorābe ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب میشود: ◻︎ ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد بهیکبار اوی (عنصری: ۳۶۲).
-
جستوجو در متن
-
پالودن
لغتنامه دهخدا
پالودن . [ دَ ] (مص ) ترویق . تصفیه . صافی کردن . صاف کردن . (رشیدی ) (برهان ). تصفیه کردن . مصفّی کردن . پالیدن . پالائیدن . از مصفاة گذرانیدن .از صافی گذرانیدن . از صافی یا غربال نرمه ٔ کوفته یاصافی چیزی را گرفتن و از زبره و دردی و خرّه جدا کردن . ...
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ا...
-
بسیار
لغتنامه دهخدا
بسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2 ص 192 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چندین و زیاد و متعدد و کثی...