کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خود جمله کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خود جمله کردن
لغتنامه دهخدا
خود جمله کردن . [ خوَدْ / خُدْ ج ُ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را کسی انگاشتن و بفکر خود کار کردن : چون حاجب ... در این میانه سقط شد پسرابله او خود جمله کرد و پنداشت که اشارت وزیر بوزهیر فرمان خدای است . (المضاف الی بدایع الازمان ص 8).
-
واژههای مشابه
-
کله خود
لغتنامه دهخدا
کله خود. [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف کلاه خود. مغفر : بزد گرز بر ترگ رهام گردکله خود او گشت ز آن زخم خرد. فردوسی .و رجوع به کلاه خود شود.
-
helmet2, helm2
کلاهخود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی کلاه که نظامیان از آن برای محافظت از سر در برابر اصابت گلوله یا ترکش استفاده میکنند
-
بی خود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bixod ۱. بیهوش.۲. بیحال.۳. بیاختیار.۴. خارجشده از حالت طبیعی.۵. شوریده.۶. بیهوده.
-
کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kolāhxud کلاه آهنی؛ کلاه فلزی که در جنگ بر سر میگذارند؛ خود.
-
autobiography
سرگذشت خود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] شرح حال فرد که به قلم خودش نوشته شده باشد متـ . سرگذشت من، شرح حال خود، شرح حال من، زندگینامۀ خود، زندگینامۀ من، زندگینامۀ خودنوشت * در ترجمۀ عبارت "my autobiography" میتوان از ترکیبات "زندگینامۀ من"، "سرگذشت من "، "شرح حال من" استفاده ...
-
quantified self, QS, self-tracking, auto-analytics, body hacking, self-quantifying
خودِ کمّی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] اطلاعات و متغیرهای فردی مانند ضربان قلب و وزن و حد نصابهای تمرینهای ورزشی که در اینترنت ثبت میشوند و به اشتراک گذاشته میشوند
-
خودبهخود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] ← خودکار
-
با خود
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (ص .) با خویشتن ، هوشیار.
-
بی خود
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (ص مر.) 1 - بی هوش ، بی حال . 2 - بی اختیار، بلااراده . 3 - شوریده . 4 - (عا.) بیهوده ، بی فایده .
-
پیش خود
لغتنامه دهخدا
پیش خود. [ ش ِ خَودْ / خُدْ ](اِ مرکب ) از تلقاء نفس . || پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی . گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج ) : یار باید پند ناصح نشنودسرو بالا پیش خود بر پای باش . نعیمی گیلانی .خودستا و خودپسند و خودس...
-
زره خود
لغتنامه دهخدا
زره خود. [ زَ رِ / زِ رِ ه ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غفارة. مغفر. (منتهی الارب ). آنچه زیر کلاه پوشند. (آنندراج ). غفارة. عمامة که زیر قلنسوة پوشند. (منتهی الارب ). آستر مغفر و کلاه خود.(ناظم الاطباء). قسمی از آهن بافته که پیرامن خود آویخته است حف...
-
بسر خود
لغتنامه دهخدا
بسر خود. [ ب ِ س َ رِ خ ُ ] (ق مرکب ) بسر خویش . بمعنی بر سر خود. (آنندراج ). رجوع به بر سر خود و بسر خویش شود.
-
خود آهن
لغتنامه دهخدا
خود آهن . [ دِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مغفر. (یادداشت بخط مؤلف ).