کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودگردهافشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرق افشان
لغتنامه دهخدا
فرق افشان . [ ف َ اَ ] (اِ مرکب ) شادباش . شاباش . نثار. آنچه بر سر کسی ریزند به شادی : همان صد دانه مروارید خوشاب به فرق افشان خسرو کرد پرتاب .نظامی .
-
گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلفشان، گلافشاننده› [قدیمی] gol[']afšān ۱. افشانندۀ گل.۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
-
open pollinated
آزادگردهافشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ویژگی گل یا گیاهی که باروری آن بهطور طبیعی صورت میگیرد
-
خون افشان
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص فا.) خونریز، بی رحم .
-
دست افشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) در حال رقص و نشاط .
-
گل افشان
فرهنگ فارسی معین
(گُ. اَ) = گل افشاننده : 1 - (ص فا.) افشانندة گل ، گل ریز. 2 - (حامص .) گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز). 3 - (اِمر.) نوعی آتشبازی . 4 - مخملک ، سرخک و آبله مرغان .
-
تبسم افشان
لغتنامه دهخدا
تبسم افشان . [ ت َ ب َس ْ س ُاَ ] (نف مرکب ) تبسم پاش . شکفته . خندان : ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
تخم افشان
لغتنامه دهخدا
تخم افشان . [ ت ُ اَ ] (نف مرکب ) که تخم افشاند. تخم افشاننده . تخم ریز. تخم پاش . || (ن مف مرکب ) محلی که تخم در آن افشانده شده باشد. محل زراعت . تخم افشانده . تخم انداخته .
-
جان افشان
لغتنامه دهخدا
جان افشان . [ اَ ] (نف مرکب ) جان فداکننده . آنکه جان را در راه کسی یا چیزی بدهد : جان بیگانه ستاند ملک الموت بزجرزجر حاجت نبود عاشق جان افشان را. سعدی . || افشاننده ٔ جان . ریزنده ٔ جان . جان بخش : ای تماشاگاه جانها طرف لاله ستان تومطلع خورشید زیر ز...
-
دست افشان
لغتنامه دهخدا
دست افشان . [ دَ اَ ] (نف مرکب ) دست افشاننده . کنایه از رقاص . (برهان ). رقاص ، و به لهجه ٔ شوشتر دست اوشان گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). رقاص و رقص کننده . (ناظم الاطباء) : خبرت نیست که در باغ کنون شاخ درخت مژده ٔ توبه شنید از گل و دست افشان...
-
راوق افشان
لغتنامه دهخدا
راوق افشان . [ وَ اَ ] (نف مرکب ) مخفف راوق افشاننده . باده ریز. آنکه شراب را بجام ریزد. ساقی : الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده . خاقانی .گر همه مستند از آن راوق منم هم مست ازآنک خون چشم راوق افشان درکشم ...
-
رطب افشان
لغتنامه دهخدا
رطب افشان . [ رُ طَ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ رطب . || کنایه است از گوینده ٔ سخن شیرین : من که نقاش نیشکرقلمم رطب افشان نخل این حرمم .نظامی .
-
شعله افشان
لغتنامه دهخدا
شعله افشان . [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ] (نف مرکب ) گستراننده ٔ زبانه ٔ آتش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
مشک افشان
لغتنامه دهخدا
مشک افشان . [ م ُ / م ِ اَ ] (نف مرکب ) مشک بیز. افشاننده ٔ مشک . که مشک پراکند. عطرآگین سازنده . خوشبوی کننده : به هر منزل که مشک افشان کنی راه منور باش چون خورشید و چون ماه .نظامی .
-
مگس افشان
لغتنامه دهخدا
مگس افشان . [ م َ گ َ اَ ] (ن مف مرکب ) مگس افشانده . افشانده شده برای مگسان . آنچه میان مگسان پخش و پراکنده شود : چون سخنت شهد شد ارزان مکن شهد سخن را مگس افشان مکن .نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 43).