کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودکام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خودکام
/xodkām/
معنی
۱. = خودرٲی
۲. [قدیمی] کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است؛ کامروا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خودرای، خودسر، مستبد، خیرهسر، خودکامه، خلیع، خویشتنکام، نصیحتناپذیر
۲. کلهشق، یکدنده، لجوج
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خودکام
واژگان مترادف و متضاد
۱. خودرای، خودسر، مستبد، خیرهسر، خودکامه، خلیع، خویشتنکام، نصیحتناپذیر ۲. کلهشق، یکدنده، لجوج
-
خودکام
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - خودسر، خودرای . 2 - هوی پرست .
-
خودکام
لغتنامه دهخدا
خودکام . [ خوَدْ / خُدْ] (ص مرکب ) خودرای . متکبر. خودسر. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). کله شق . مستبدبالرأی . مستبد. لجوج . عنود. یکدنده . یک پهلو. (یادداشت مؤلف ) : شهنشاه خودکام و خونریز مرداز آن آگهی گشت رخساره زرد. فردوسی .بخوانم به آواز ب...
-
خودکام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodkām ۱. = خودرٲی۲. [قدیمی] کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است؛ کامروا.
-
جستوجو در متن
-
خویش کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xiškām = خودکام
-
غرض جوی
لغتنامه دهخدا
غرض جوی . [ غ َ رَ ] (نف مرکب ) غرض ورز. غرض ران . غرض جوینده . || خودخواه . خودکام . (ناظم الاطباء).
-
خلیع
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خلع شده . 2 - پریشان . 3 - نابه فرمان . 4 - خودکام .
-
خویشتن کام
لغتنامه دهخدا
خویشتن کام . [ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ) خویش کام . خودکام . رجوع به خویش کام شود.
-
خودمراد
لغتنامه دهخدا
خودمراد. [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] (ص مرکب ) خودپسند. خودسر. خودکامه . خودکام . مستبد. خودرأی : خسرو ز تو بی مراد و با تست دل را چه کند که خودمراد است ؟میرخسرو (از آنندراج ).
-
خلیع
واژگان مترادف و متضاد
۱. خودرای، خودسر، خودکام، خودکامه، دیکتاتور، گستاخ، نافرمان ≠ بفرمان، مطیع ۲. نابسامان ۳. کودک مطرود، فرزند طرد شده، عاق، نابفرمان، کودک شرور، ۴. صیاد ۵. غول ۶. کهنهجامه
-
نوراﷲ شوشتری
لغتنامه دهخدا
نوراﷲ شوشتری . [ رُل ْ لا هَِ ت َ ] (اِخ ) (امیر...) از شاعران قرن دهم هجری است . او راست :غیر را گستاخ در عرض تمنا کرده ای بس که ای خودکام با او لطف پیدا کرده ای .(از مجمع الخواص ص 71).
-
خودمراده
لغتنامه دهخدا
خودمراده . [ خوَدْ / خُدْ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خودپسند. خودسر. خودکام . خودکامه .مستبد. مستبدبالرأی . خودرای . خودرایه : فرمان نبرند زآنکه هستنداز غایت ناز خود مراده .میرخسرو (آنندراج ).
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسنده ٔ معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو. وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده ) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد:لو شاب طرف ...
-
خویشکام
لغتنامه دهخدا
خویشکام . [ خوی / خی ] (ص مرکب ) خودکام . خودکامه . مستبد. مستبد بالرأی . (یادداشت مؤلف ).خودپسند. خودسر. (ناظم الاطباء). کله شق : کجا باشد آن جادوی خویشکام کجا نام خواست از هزارانش نام . دقیقی .دگر آنکه دادی ز قیصر پیام مرا خواندی دو دل و خویشکام ...