کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خودسر
/xodsar/
معنی
۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.
۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.
۳. دارای استقلال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیادب
۲. تخس، تکرو
۳. عاق، گستاخ
۴. خلیع، خودرای، خودکامه، خیرهسر
۵. لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی
۶. مستبد، مطلقالعنان ≠ دموکراتمنش
دیکشنری
despot, despotic, erratic, headstrong, insubordinate, intractable, perverse, self-willed, wayward, willful, unbridled
-
جستوجوی دقیق
-
خودسر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیادب ۲. تخس، تکرو ۳. عاق، گستاخ ۴. خلیع، خودرای، خودکامه، خیرهسر ۵. لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی ۶. مستبد، مطلقالعنان ≠ دموکراتمنش
-
maverick
خودسر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← سیاستمدار خودسر
-
خودسر
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص مر.) 1 - مستبد. 2 - سرکش . 3 - بی باک .
-
خودسر
لغتنامه دهخدا
خودسر. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (ص مرکب ) بی باک . گستاخ . بی ترس . دلیر. به خیال خود. سرکش . متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی . خودرأی . خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف ) : دوش در بزم تو دیدم ز دل ...
-
خودسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodsar ۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.۳. دارای استقلال.
-
خودسر
دیکشنری فارسی به عربی
عنيد
-
واژههای مشابه
-
maverick politician
سیاستمدار خودسر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] سیاستمداری که بدون اعتنا به نظر حزب و دیگر سیاستمداران فقط به میل خود عمل میکند متـ . خودسر maverick
-
خودسر زن
لغتنامه دهخدا
خودسر زن . [ خوَدْ / خُدْ س َ زَ ] (اِ مرکب ) زنی که بی اجازت خانواده شو کند و چنین زنی از شوی خود ارث نبرد. (حقوق قدیم ایران ).
-
جستوجو در متن
-
آنارشیست
فرهنگ واژههای سره
بی سالار، خودسر
-
خویشتنکام
واژگان مترادف و متضاد
خودرای، خودسر، خودکامه، خویشکام
-
مطلقالعنان
واژگان مترادف و متضاد
خودرای، خودسر، خودکامه، مستبد
-
گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] gardankeš نافرمان؛ خودسر؛ یاغی.
-
دیوانه سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دیوانهسر› [قدیمی] divānesār خیرهسر؛ خودسر؛ بیعقل.