کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوب کردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوب کیش
لغتنامه دهخدا
خوب کیش . (ص مرکب ) خوش عقیده : شنیدم که یوسف شه خوبکیش دگرباره اسباط را خواند پیش .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
خوب گفتار
لغتنامه دهخدا
خوب گفتار. [ گ ُ] (ص مرکب ) خوش گفتار. خوش سخن . خوش بیان : از آن خوبگفتار بوزرجمهرحکیمان همه تازه کردند چهر.فردوسی .
-
خوب گفتاری
لغتنامه دهخدا
خوب گفتاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . شیرین زبانی . شیرین سخنی : ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروزبه خوبرویی و سعدی بخوب گفتاری .سعدی .
-
خوب گمان
لغتنامه دهخدا
خوب گمان . [ گ ُ] (ص مرکب ) نیکوظن . باظن نکو. نیکوگمان : بتو کنند نو آبادیان همه مفخرکه فخر عالمی ای رادکف ّ خوب گمان .سنائی .
-
خوب گوشت
لغتنامه دهخدا
خوب گوشت . (ص مرکب ) لطیف گوشت : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر آزاده بودشد بگرمابه درون یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوبگوشت .رودکی .
-
خوب گوی
لغتنامه دهخدا
خوب گوی . (نف مرکب ) سخن خوب گوینده . شیرین زبان . خوش مقال . خوش سخن . خوبگو : سپهبد چنین دادپاسخ بدوی که ای شاه نیک اختر خوبگوی . فردوسی .چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستاده ٔ خوبگوی . فردوسی .فرستاده یی را بنزدیک اوی سرافراز و بادانش و خوب...
-
خوب محضر
لغتنامه دهخدا
خوب محضر. [ م َض َ ] (ص مرکب ) خوش محضر. خوش مجلس . خوش گفت و شنود.
-
خوب مخبر
لغتنامه دهخدا
خوب مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکودرون . نیکونهاد. خوش باطن . پاک قلب : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر.فرخی .
-
خوب منظر
لغتنامه دهخدا
خوب منظر. [ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوش سیما. خوبرو.خوش قیافه . خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف ) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی .جهان دلفریب ناوفادارسپهر زشتکار خوب منظر. ناصرخسرو.و طلیعه ٔ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر.(س...
-
خوب نژاد
لغتنامه دهخدا
خوب نژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد خوب . خوش اصل . اصیل . نژاده : پادشاهی نشست خوب نژاد. (از تاریخ بیهقی ).
-
خوب نشدنی
لغتنامه دهخدا
خوب نشدنی . [ ن َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل علاج . بیدرمان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوب نقش
لغتنامه دهخدا
خوب نقش . [ ن َ] (ص مرکب ) خوش قیافه . خوش هیکل . خوش ساخت . خوش ریخت .
-
خوب یار
لغتنامه دهخدا
خوب یار. (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافیست و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خوب یار
لغتنامه دهخدا
خوب یار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز از بخش کلیبر شهرستان اهر. آب آن از رودخانه ٔ سلین چای و چشمه . محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی . راه مالرو است . این دهکده محل قشلاق ایل چلبیانلو می باشد. (از فرهنگ جغراف...
-
خوب یار
لغتنامه دهخدا
خوب یار. (اِخ ) ناحیتی است بفارس به نزدیک اردکان شیراز. (یادداشت بخط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی چنین آمده : دهی است از دهستان کهمرو کاکان بخش اردکان شهرستان شیراز،واقع در 38هزارگزی شمال باختری اردکان و 6هزارگزی خاور شوسه ٔ اردکان به تل خسروی . این د...