کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوبی
/xubi/
معنی
۱. [مقابلِ بدی] خوب بودن؛ پسندیده بودن.
۲. نیکویی.
۳. [قدیمی] زیبایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. احسان، بخشش، بر
۲. خوشی
۳. خیر، صلاح
۴. لطافت، مرغوبیت
۵. نیکویی، نیکی ≠ بدی
۶. حسن، جمال، زیبایی، قشنگی ≠ زشتی
۷. لطف، عنایت
فعل
بن گذشته: خوبی کرد
بن حال: خوبی کن
دیکشنری
excellence, goodness, quality, merit, niceness, nicety, nobility, perfection, right, virtue
-
جستوجوی دقیق
-
خوبی
واژگان مترادف و متضاد
۱. احسان، بخشش، بر ۲. خوشی ۳. خیر، صلاح ۴. لطافت، مرغوبیت ۵. نیکویی، نیکی ≠ بدی ۶. حسن، جمال، زیبایی، قشنگی ≠ زشتی ۷. لطف، عنایت
-
خوبی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - نیک بودن ، پسندیده بودن . 2 - زیبایی ، جمال .
-
خوبی
لغتنامه دهخدا
خوبی . (حامص ) زیبائی . حسن .جمال . بهاء. سرسبزی . بهتری . ظرافت . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل زشتی . قشنگی : خود ترا جویدهمه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب . رودکی .سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیانست چرا باید سوگند؟ عم...
-
خوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xubi ۱. [مقابلِ بدی] خوب بودن؛ پسندیده بودن.۲. نیکویی.۳. [قدیمی] زیبایی.
-
خوبی
دیکشنری فارسی به عربی
براعة , نعمة
-
واژههای مشابه
-
ابن خوبی
لغتنامه دهخدا
ابن خوبی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) قاضی شهاب الدین ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن خلیل بن سعاده ٔ خوبی (626- 693 هَ .ق .). فقیه نحوی ادیب و چنانکه نام او شهادت میدهد اصلاً ایرانی بوده و در دمشق متولد شده واکثر علوم زمان خود را بدانجا فراگرفته و در هندسه و حساب و ا...
-
خوبی دیدار
لغتنامه دهخدا
خوبی دیدار. [ بی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیکویی صورت . خوشرویی . خوشی چهره . || خوش یمنی . شگون . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوبی روی
لغتنامه دهخدا
خوبی روی . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زیبایی صورت . رنگ روی خوب . رونق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوبی کردن
لغتنامه دهخدا
خوبی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احسان کردن . انعام کردن . لطف کردن . نیکی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خوبی کسی کردن ؛ بخوبی یاد کردن او را. (آنندراج ) : دیدم از تاب و تب عشق تو می سوزد رقیب خوبیش کردم دعا گفتم نصیب دشمنان . اثر (از آنندراج ).|| ...
-
قاضی ابن خوبی
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن خوبی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن خلیل . رجوع به ابن خوبی قاضی شهاب الدین شود.
-
چه روز خوبی (است)!
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: če ru-ye xubi (/ xaši). طاری: če rö-ɂe xubi. طامه ای: če ru-we xabi-ye (/-ya). طرقی: če rö-ɂe xubi-ya. کشه ای: če ri-ye xubi-ya. نطنزی: če ru-we xebi-ya.
-
لطف و خوبی
فرهنگ گنجواژه
حسن.
-
حُسن و خوبی
فرهنگ گنجواژه
خوبی.
-
خوبی و خوشی
فرهنگ گنجواژه
خوبی، ملایمت. به خوبی و خوشی.