کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواهش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواهش
/xāheš/
معنی
۱. درخواست مؤدبانه.
۲. (اسم) آرزو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرزو، تمایل
۲. استدعا، التماس، تقاضا، تمنا
۳. خواست، خواستن، خواسته، درخواست
۴. طلب، کام، مراد، مشیت
۵. میل، هوس، هوی
فعل
بن گذشته: خواهش کرد
بن حال: خواهش کن
دیکشنری
accord, petition, plea, request
-
جستوجوی دقیق
-
خواهش
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرزو، تمایل ۲. استدعا، التماس، تقاضا، تمنا ۳. خواست، خواستن، خواسته، درخواست ۴. طلب، کام، مراد، مشیت ۵. میل، هوس، هوی
-
خواهش
فرهنگ فارسی معین
(خا هِ)(اِمص .) 1 - خواست . 2 - تضرع ، التماس . 3 - میل ، رغبت .
-
خواهش
لغتنامه دهخدا
خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (اِمص )درخواست . استدعا. عرض داشت . تقاضا. (ناظم الاطباء). التماس . طلب . تمنی . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز خویشان فرستادصد نزد من بدین خواهش آمد گو پیلتن . فردوسی .بجمشید از مهر خواهش نمودنهادش کمان پیش و پوزش نمود. فردوسی .بی...
-
خواهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) xāheš ۱. درخواست مؤدبانه.۲. (اسم) آرزو.
-
خواهش
دیکشنری فارسی به عربی
امنية , س , طلب ، استجداء
-
واژههای مشابه
-
خواهش کردن
واژگان مترادف و متضاد
تقاضا کردن، استدعا کردن، تمنا کردن، مستدعی بودن، خواهشمند بودن، درخواست کردن
-
بی خواهش
لغتنامه دهخدا
بی خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (ق مرکب ، ص مرکب ) بی خواستاری . بی طلب . || بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء). || بی اراده و بی میل . (ناظم الاطباء). بی خواهانی . || بی طوع و بی رغبت . (آنندراج ).
-
خواهش الهی
لغتنامه دهخدا
خواهش الهی . [ خوا / خا هَِ ش ِ اِ لا] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رضای حق . (ناظم الاطباء).
-
خواهش داشتن
لغتنامه دهخدا
خواهش داشتن . [ خوا / خا هَِ ت َ ] (مص مرکب ) عرض داشتن . استدعا داشتن . تقاضا داشتن . || طلب داشتن .
-
خواهش کردن
لغتنامه دهخدا
خواهش کردن . [ خوا / خا هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طلب کردن . تقاضا کردن . درخواست کردن . التماس کردن . تمنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و از او خواهش می کنند هرکه در آسمانها و زمینهاست . (تاریخ بیهقی ).بعذرآوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخُن ...
-
خواهش پذیر
لغتنامه دهخدا
خواهش پذیر. [ خوا / خا هَِ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ خواهش . قبول کننده ٔ خواهش : زن کارپیرای روشن ضمیربدان خواسته گشت خواهش پذیر.نظامی .
-
خواهش کننده
لغتنامه دهخدا
خواهش کننده . [ خوا / خا هَِ ک ُ ن َ ن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شافع. شفیع. (مهذب الاسماء). مستدعی . خواهنده . خواهش کن : چو بشنید پرویز پوزش گران برانگیخت از هر سویی مهتران که باشند خواهش کنان پیش شاه نبرّد دم و گوش اسب سیاه . فردوسی .|| متوسل . (یادد...
-
خواهش گر
لغتنامه دهخدا
خواهش گر. [ خوا / خا هَِ گ َ ] (ص مرکب ) شفیع. میانجی . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء) : بیارد کنون پیش خواهشگران ز کابل فراوان گزیده سران . فردوسی .بدان گیتیم نیز خواهشگر است که با ذوالفقار است و با منبر است . فردوسی .از او شاه برداشت بند گران ...
-
خوش خواهش
لغتنامه دهخدا
خوش خواهش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا هَِ ] (ص مرکب ) تندآرزو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شوق . اشتیاق تمام . (از برهان قاطع).