کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست خوان
لغتنامه دهخدا
دست خوان . [ دَ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سفره و دستار خوان . پیش انداز. دستار خوان . (از برهان ) (از آنندراج ) : در سرای ملوک دست نیازسنت نان و دست خوان برداشت . کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری ).و رجوع به دستار و سفره شود. || پیشگیر. سینه بند. (ناظم ال...
-
درس خوان
لغتنامه دهخدا
درس خوان . [ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) درس خواننده . خواننده ٔ درس . آنکه درس خواند. شاگرد را گویند و شخصی که پیش کسی چیزی بخواند. (برهان ). شاگرد. (شرفنامه ٔمنیری ). محصل . (ناظم الاطباء). علم خوان : آدم به گاهواره ٔ او بود شیرخوارادریس هم به مکتب او...
-
روزنامه خوان
لغتنامه دهخدا
روزنامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ روزنامه . کسی که روزنامه میخواند. توده ٔ با سواد که روزنامه های روزانه را مطالعه میکنند.
-
راست خوان
لغتنامه دهخدا
راست خوان . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که خود را راست و درست بخواند. آنکه خود را بدرستی و صداقت معرفی کند. کسی که دعوی راستی کند : قوت جان است این ای راست خوان تا چه باشد قوت آن جان جان . مولوی .رجوع به راست خوانی شود.
-
روضه خوان
لغتنامه دهخدا
روضه خوان . [ رَ ض َ / ض ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) کنایه از کسی که در عاشورا روضةالشهدا بر سر منابر بخواند. (از آنندراج ). کسی که شغل و پیشه ٔ وی خواندن روضه باشد. (ناظم الاطباء). آنکه ذکر مصائب حضرت حسین و دیگر افراد خاندان رسول (ص ) کند به نثر، مقابل...
-
ریزه خوان
لغتنامه دهخدا
ریزه خوان . [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که بدی گوید آهسته . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزه خوانی شود.
-
ساده خوان
لغتنامه دهخدا
ساده خوان . [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در دل نغمه چون ز پرکاری ناله ای بس به ساده خوانی کرد. ظهوری (از بهارعجم و آنندراج ).بلبل که یکی بوده و بزمزمه هزار گشته زیادش از سیمرغ می شمارد و قمری را ب...
-
سالار خوان
لغتنامه دهخدا
سالار خوان . [ رِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری ). مائده سالار. حاکم مطبخ : بیا...
-
سبز خوان
لغتنامه دهخدا
سبز خوان . [ س َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ) : قرصه ٔ زر شد نهان در سفره ٔ لعل شفق ریزه ٔ سیمین بروی سبز خوان آمد پدید. خواجه عمید (از آنندراج ). || در این شعر ظاهراً کنایه از زمین سبزه زار است : هر گره از رشته ٔ آن...
-
سه خوان
لغتنامه دهخدا
سه خوان . [ س ِ خوا / خا ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جماعتی هستند که به اب و ابن و روح القدس قایل اند و دعوی پیروی حضرت مسیح کنند وآنان را سه خوانا گویند. (آنندراج ). قومی از نصاری که سه خدا میخوانند خدای عز و جل ، عیسی و مریم علیهماالسلام . (غیاث ). جماع...
-
شاهنامه خوان
لغتنامه دهخدا
شاهنامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ شاهنامه . آنکه کتاب شاهنامه خواند. || که شاهنامه به آواز بلند و لحن گیرا و خاص خواند و این در دربار سلاطین خاص نقیب بوده است . آنکه اشعار شاهنامه ٔ فردوسی را با آهنگ متناسب بخواند.
-
شب خوان
لغتنامه دهخدا
شب خوان . [ ش َ خوا / خا ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) شب خواننده . که در شب خواند. که شب آوا و نغمه برآرد. || کسی که شبها بر مناره مناجات کند. (فرهنگ نظام ). || که در شب طلبد دیگری را. || بلبل را گویند و به عربی عندلیب خوانند. (برهان ). اسم فارسی عندلیب اس...
-
شهنامه خوان
لغتنامه دهخدا
شهنامه خوان . [ ش َ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) شاهنامه خوان . که شاهنامه خواند به آواز در مجالس : ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ شنیدستم این من ز شهنامه خوان . فرخی .رجوع به شاهنامه خوان شود.
-
قرآن خوان
لغتنامه دهخدا
قرآن خوان . [ ق ُرْ خوا / خا ] (نف مرکب ) قرآن خواننده . قاری . عابد. پارسا. شخصی که پیوسته قرآن خواند. (برهان ) : و جده ای بود مرا زنی پارسا و خویشتن دار و قرآن خوان . (تاریخ بیهقی ). || کنایه از شخصی است که او را از حکومت و منصب معزول کرده باشند. (...
-
کارنامه خوان
لغتنامه دهخدا
کارنامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) شاهنامه خوان . داستانسرا. || صفت کاراسی . رجوع به کاراسی شود : قمری ز تو فارسی زبان گشت کاراسی کارنامه خوان گشت .خاقانی .