کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوانچه پوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوانچه پوش
لغتنامه دهخدا
خوانچه پوش . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از روپوش خوانچه است . آنچه به روی خوانچه می اندازند تا آنرا بپوشاند. || در اصطلاح بنایان ، سقفی که محدب نباشد چون خوانچه از درون . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
خوانچه ٔ اسفند
لغتنامه دهخدا
خوانچه ٔ اسفند. [ خوا / خا چ َ / چ ِ ی ِ اِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طبق گونه ای که در روی آن از دانه ٔ اسفند نقشها ترتیب دهند و در جهیزهای زنان همراه کنند شگون را.
-
خوانچه ٔ بزک
لغتنامه دهخدا
خوانچه ٔ بزک . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ی ِ ب َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانچه ٔ آرایش است و آن خوانچه ای است که زنان اسباب آرایش و زیور خود را در آن نهند عموماً و خوانچه را که در شب زفاف اسباب آرایش و زیور عروس را در آن نهند خصوصاً. (از لغت نامه ٔ...
-
خوانچه چیدن
لغتنامه دهخدا
خوانچه چیدن . [ خوا / خا چ َ / چ ِ چی دَ ] (مص مرکب ) سفره انداختن . سفره آراستن . (یادداشت مؤلف ).
-
خوانچه کشیدن
لغتنامه دهخدا
خوانچه کشیدن . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) حمل خوانچه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوانچه کش
لغتنامه دهخدا
خوانچه کش . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) حمل کننده ٔ خوانچه . آنکه خوانچه را بر سر می گذارد و بجایی می برد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوانچه کشی
لغتنامه دهخدا
خوانچه کشی . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل خوانچه کشیدن . حالت خوانچه کش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خوان پوش
لغتنامه دهخدا
خوان پوش . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) روپوش و سرپوش خوان و خوانچه . (ناظم الاطباء). سرپوش خوان . (آنندراج ).
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...
-
کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سفینه . (برهان ) . سفینه و زورق و جهاز و هر مرکبی خواه بزرگ و یا کوچک که بدان بحرپیمائی کنند و از رودخانه های بزرگ عبور نمایند. (ناظم الاطباء). فلک . جاریه . (ترجمان القرآن ) (دهار). مرکب . ناو. ناوه . (الجماهر). در آنندراج ...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...
-
خانه
لغتنامه دهخدا
خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوگ . رودکی .سبک پیرزن سوی خانه...