کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوالیگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوالیگر
/xāligar/
معنی
= آشپز: ◻︎ یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی: ۲/۲۵۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوالیگر
فرهنگ فارسی معین
(خا گَ) (ص .) آشپز، طباخ .
-
خوالیگر
لغتنامه دهخدا
خوالیگر. [ خوا / خا / خ َ گ َ ] (ص مرکب ) خوالگر. طباخ . مطبخی . آشپز. دیگ پز. طابخ . قادر. خورشگر. پزنده . باورچی .سفره چی . خوراک پز. (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی خانه او را بیاراستندبدیبا و خوالیگران خواستند. فردوسی .می و خوان و خوالیگران یافتی . فر...
-
خوالیگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خوالگر، خالیگر، خالگر، خوانیگر، خوانگر› [قدیمی] xāligar = آشپز: ◻︎ یکی خانه او را بیاراستند / به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی: ۲/۲۵۷).
-
جستوجو در متن
-
طباخی
فرهنگ واژههای سره
آشپزی، خوالیگر
-
خوانسالار، خوانسالار
واژگان مترادف و متضاد
خوالیگر، سفرهچی، طباخ
-
طباخ
واژگان مترادف و متضاد
آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفرهچی، پزنده
-
باورچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] bāvarči آشپز؛ طباخ؛ سفرهدار؛ خوالیگر؛ چاشنیگیر.
-
طباخ
فرهنگ فارسی معین
(طَ بّ) [ ع . ] (ص .) آشپز، خوالیگر.
-
طابخ
لغتنامه دهخدا
طابخ . [ ب ِ ] (ع ص ) تب سخت گرم . (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). تب تُند. || طبّاخ . آشپز. دیگ پز. خوالیگر. مطبخی .
-
آشپز
لغتنامه دهخدا
آشپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه شغلش پختن طعام است . خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی . طباخ . باورچی . پزنده . خوراک پز. خورده پز.- امثال :آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی مزه .
-
پزنده
لغتنامه دهخدا
پزنده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) طباخ . طأهی . خوالیگر. دیگ پز. آشپز. باورچی . خوراک پز. || آنچه بر زخم و جراحت نهند. پختن مادّه را مرهم . ملهم . (برهان ).
-
کرمائل
لغتنامه دهخدا
کرمائل . [ ک َ ءِ ] (اِخ ) کرمائیل . (انجمن آرای ناصری ). یکی از دو خوالیگر ضحاک نام دیگری ارمایل بود و هر روز از دو آدمی که برای کشتن می آوردند تا مغز سر آنان را به ماران رسته بر دوش ضحاک دهند یکی را می کشتند و یکی را آزاد می کردند و بجای مغز آن کس ...
-
طباخ
لغتنامه دهخدا
طباخ . [ طَب ْ با ] (ع ص ) پزنده . باورچی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خورشگر. خوالیگر. (دهار). مطبخی . آشپز. خوردنی پز. خوراک پز. دیگ پز. طابخ : عجاهن ؛ طباخ . (منتهی الارب ).مرد طباخ و نعمت بسیار.سنائی .
-
خوال
لغتنامه دهخدا
خوال . [ خ ُ ] (اِ) دوده ای که جهت ساختن مرکب از چراغ گیرند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوال [ خوا / خا ] . || خوردنی را نیز گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است که این کلمه معادل خوار است چنانکه در خوالگر = خوالیگر.