کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواقین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواقین
/xavāqin/
معنی
= خاقان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواقین
لغتنامه دهخدا
خواقین . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خاقان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خواقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خاقان] [قدیمی] xavāqin = خاقان
-
جستوجو در متن
-
خاقان
فرهنگ فارسی معین
[ تُر - معر. ] (اِ.) لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان . ج . خواقین .
-
تاشکندی
لغتنامه دهخدا
تاشکندی . [ ک َ ] (اِخ ) طاشکندی . حافظ محمد تاشکندی سبط علی قوشجی . او راست : تاریخ طاشکندی در باب خواقین الازبکیه و تاریخ آل چنگیز. (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 282 و 297).
-
ابوالخیر شیبانی
لغتنامه دهخدا
ابوالخیر شیبانی . [ اَ بُل ْ خ َ رِ ش َ ] (اِخ ) (سلطان ابوالخیرخان ) ابن دولت شیخ بن ابراهیم اغلان بن پولادبن منگوتیموربن بداغول بن جوجی بوغا. از خواقین ازبک از الوس جوجی خان بن چنگیز. جد محمدخان شیبانی . مستقر وی سقناق دشت قبچاق بود. مولد او به سال...
-
باتا
لغتنامه دهخدا
باتا. (اِخ ) نام یکی از دو کودک روستائی که از دسیسه ٔ اونک خان بر قتل چنگیزخان آگاه شد و به اطلاع وی رسانید. صاحب حبیب السیر آرد: اونک خان خاطر بر آن قرار داد که سحرگاهی که چنگیزخان در خواب غفلت باشد بر سرش تازد و مهم او را بر طبق دلخواه حُسّاد بسازد...
-
ملجا
لغتنامه دهخدا
ملجا. [ م َ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، مَلجَاء.پناهگاه و جای پناه و مأمن و جای امن و پشت و پناه و جای استراحت و آسایش . (ناظم الاطباء) : روزی است ازآن پس که در آن روز نیابندخلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا. ناصرخسرو.جاودان زی تو که ایمن بود از نکبت چ...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (ع ص ) شریف و بلند قدر و مرتبه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نافس . (از المنجد). شریف . سامی . عالی . بلندپایه . بلندقدر. (یادداشت مؤلف ). بلند و برین و عالی و افراخته . (ناظم الاطباء). بلند. مرتفع. (فرهنگ فارسی معین ). مر...
-
مقدار
لغتنامه دهخدا
مقدار. [ م ِ ] (ع اِ) اندازه . ج ، مقادیر. (مهذب الاسماء) (دهار). اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اندازه و قدر. (ناظم الاطباء) : اﷲ یعلم ماتحمل کل انثی و ماتغیض الارحام و ماتزداد و کل شی ٔ عنده بمقدار. (قرآن 8/13). نواخت ...