کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواستگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواستگاری
/xāst[e]gāri/
معنی
۱. تقاضای ازدواج کردن از زن یا دختری.
۲. (اسم) رسمی که به این مناسبت برپا میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زنخواهی، طلب وصلت، طلب زناشویی، وصلتخواهی
فعل
بن گذشته: خواستگاری کرد
بن حال: خواستگاری کن
دیکشنری
addresses, court, courtship, proposal
-
جستوجوی دقیق
-
خواستگاری
واژگان مترادف و متضاد
زنخواهی، طلب وصلت، طلب زناشویی، وصلتخواهی
-
خواستگاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) به دختر یا زنی پیشنهاد ازدواج دادن .
-
خواستگاری
لغتنامه دهخدا
خواستگاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خواستاری . درخواست . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). || خواهش . || طلب عروسی و زناشوئی . (ناظم الاطباء). عمل خواستگار. (یادداشت مؤلف ).- بخواستگاری رفتن ؛ برای طلب عروس بمنزل دختر یا زنی رفتن . (یادداشت مو...
-
خواستگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xāst[e]gāri ۱. تقاضای ازدواج کردن از زن یا دختری.۲. (اسم) رسمی که به این مناسبت برپا میشود.
-
خواستگاری
دیکشنری فارسی به عربی
بدلة , محکمة
-
واژههای مشابه
-
خواستگاری کردن
لغتنامه دهخدا
خواستگاری کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) طلب نامزدی کردن برای زناشوئی و عروسی . (ناظم الاطباء). طلب عروسی و زناشویی از دختری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خواستگاری نمودن .
-
خواستگاری نمودن
لغتنامه دهخدا
خواستگاری نمودن . [ خوا / خا ن ُ /ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) طلب نامزدی کردن برای زناشویی و عروسی . (ناظم الاطباء). طلب عروسی و زناشویی از دختری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خواستگاری کردن .
-
خواستگاری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بدلة , تودد اليه
-
جستوجو در متن
-
مخطوبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مخطوبَة] [قدیمی] maxtube ویژگی زنی که از او خواستگاری شده؛ خواستگاریشده.
-
demandingness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خواستگاری
-
wantingness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خواستگاری
-
خازمنی
واژهنامه آزاد
خواستگاری
-
خطبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خطبَة] [قدیمی] xetbe خواستگاری و ازدواج.