کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواستگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواستگار
/xāst[e]gār/
معنی
۱. کسی که دختر یا زنی را برای زناشویی بخواهد و با او صحبت کند.
۲. [قدیمی] خواهان؛ خواهنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
courter, proposer, suitor
-
جستوجوی دقیق
-
خواستگار
فرهنگ فارسی معین
(خا)(ص فا.) 1 - خواهنده . 2 - طالب زناشویی .
-
خواستگار
لغتنامه دهخدا
خواستگار. [ خوا / خا ] (ص مرکب ) طالب . خواستار. خواهنده . (یادداشت بخط مؤلف ). آرزومند. (ناظم الاطباء) . مشتاق : از آن پس نشستند در مرغزارسخن گفته آمد ز هر خواستگار. فردوسی .بر صحبت او زمامداران دلگرم شدند خواستگاران . نظامی .اندک سوی من نگر اگرچه ...
-
خواستگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xāst[e]gār ۱. کسی که دختر یا زنی را برای زناشویی بخواهد و با او صحبت کند.۲. [قدیمی] خواهان؛ خواهنده.
-
جستوجو در متن
-
bridegrooms
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برادران، خواستگار، نوداماد
-
suitors
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوستداران، خواستگار، مدعی، عرضحال دهنده
-
suitor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داوطلب، خواستگار، مدعی، عرضحال دهنده
-
wooer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ووئر، خواستگار، لاس زن، نامزدباز، عشقبیاز
-
خاطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] xāteb ۱. = خطیب۲. = خواستگار۳. = عاقد
-
wooers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
wooers، خواستگار، لاس زن، نامزدباز، عشقبیاز
-
خاطب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خطبهخوان، خطیب، سخنران ۲. خواستار، خواستگار، طالب، خواهان
-
خواهنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. خواستگار، خواستار، خواهان، طالب ۲. سایل، گدا، متکدی ≠ خوانده
-
خاسرو
واژهنامه آزاد
خواست رو = مادر زن .... ( خاسرو ) کسی که روی خواستگار را زمین نمی اندازد و ایشان را به همسری دخترش می پزیرد.
-
خواستار
واژگان مترادف و متضاد
۱. خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی ۲. مسئلت، مستدعی ۳. خواستگار ≠ گریزان، نفور
-
خاطب
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ ع . ] (اِفا. ص .)1 - خطیب ، سخنران . ج . خطباء. 2 - خواستگار.