کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواستن
/xāstan/
معنی
۱. درخواست کردن؛ طلب کردن؛ طلبیدن.
۲. میل داشتن.
۳. قصد داشتن.
۴. [عامیانه] دوست داشتن.
۵. فراخواندن.
۶. لازم داشتن: یک فروشندۀ خوب برای مغازه میخواهم.
۷. [عامیانه] انتظار داشتن.
۸. [قدیمی] آرزو داشتن.
۹. [قدیمی] اراده کردن.
〈 خواهناخواه: ‹خواهوناخواه› خواهینخواهی؛ بهناچار.
〈 خواهینخواهی: = 〈 خواهناخواه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرزو کردن، اراده کردن، طلبیدن، میل کردن
۲. آرزومند بودن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن، راغب بودن
۳. خواهش کردن، طلب کردن
۴. احضار کردن، فراخواندن
۵. امر کردن، فرمان دادن
۶. تمایلداشتن، میل داشتن
۷. تصمیم داشتن، قصدداشتن، مصمم ب
فعل
بن گذشته: خواست
بن حال: خواه
دیکشنری
ask, bid, care, claim, demand, desire, intend, invite, like, mean , petition, purpose, ring, want, will
-
جستوجوی دقیق
-
خواستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرزو کردن، اراده کردن، طلبیدن، میل کردن ۲. آرزومند بودن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن، راغب بودن ۳. خواهش کردن، طلب کردن ۴. احضار کردن، فراخواندن ۵. امر کردن، فرمان دادن ۶. تمایلداشتن، میل داشتن ۷. تصمیم داشتن، قصدداشتن، مصمم ب
-
خواستن
فرهنگ فارسی معین
(خا تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - خواهش کردن . 2 - آرزو داشتن ، طلبیدن . 3 - اراده کردن . 4 - قصد داشتن .
-
خواستن
لغتنامه دهخدا
خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص ) خواهش کردن . (ناظم الاطباء). طلب کردن . طلبیدن . ابتغاء. (یادداشت مؤلف ) : مهر جویی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای . رودکی .از درخت اندر گواهی خواهد اوتو بناگه از درخت اندر بگوکآن تبنگو کاندر او دینار بودآن...
-
خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvāstan] ‹خواهیدن› xāstan ۱. درخواست کردن؛ طلب کردن؛ طلبیدن.۲. میل داشتن.۳. قصد داشتن.۴. [عامیانه] دوست داشتن.۵. فراخواندن.۶. لازم داشتن: یک فروشندۀ خوب برای مغازه میخواهم.۷. [عامیانه] انتظار داشتن.۸. [قدیمی] آرزو داشتن.۹. [قد...
-
خواستن
دیکشنری فارسی به عربی
اختر , اسال , استجد , امنية , انو , تطلب , حاجة , رغبة , س , عظم ، استدعاء
-
واژههای مشابه
-
عاریت خواستن
لغتنامه دهخدا
عاریت خواستن . [ ی َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) به عاریت طلبیدن . (منتهی الارب ) : کهن جامه ٔ خویش پیراستن به از جامه ٔ عاریت خواستن .سعدی .
-
عذر خواستن
لغتنامه دهخدا
عذر خواستن . [ ع ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . معذرت خواستن . پوزش طلبیدن : زن کفشگر تنگدل شد و عذرها خواست . (کلیله و دمنه ). پس از بازگشتن شما بسیار عذر خواست . (تاریخ بیهقی ص 370).گهی درّ بارد گهی عذر خواهدهمان ابر بدخوی کافوربارش . نا...
-
عطا خواستن
لغتنامه دهخدا
عطا خواستن . [ ع َخوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بخشش خواستن . طلب دهش و عطا کردن . اجتداء. استجازة. استجداء. استعطاء. استماحة. استمناح . استهناء. تعطی . جدی . مجاداة : خوشی طلب کنی از خلق ، ساده دل مردی که از زکات ستانان زکات خواست عطا.خاقانی .
-
عفو خواستن
لغتنامه دهخدا
عفو خواستن . [ ع َف ْوْ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب عفو، آمرزش و بخشایش خواستن . اعتفاء : عذرها خواستند به جنگی که رفت و عفو خواسته . (تاریخ بیهقی ص 471).
-
کام خواستن
لغتنامه دهخدا
کام خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مراد طلبیدن . تمتع و کامرانی خواستن : بدین شادی اکنون یکی جام خواه چو آرام دل یافتی کام خواه . فردوسی .و رجوع به کامخواهی شود.
-
کمک خواستن
لغتنامه دهخدا
کمک خواستن . [ ک ُ م َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مدد خواستن از کسی . (فرهنگ فارسی معین ). کمک طلبیدن .
-
گواه خواستن
لغتنامه دهخدا
گواه خواستن . [ گ ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استشهاد. شاهد طلبیدن . و رجوع به گواه خواهی شود.
-
گواهی خواستن
لغتنامه دهخدا
گواهی خواستن . [ گ ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استشهاد. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شهادت خواستن . دلیل خواستن : وز درخت اندر گواهی خواهد اوی تو بدانگاه از درخت اندر بگوی .رودکی .
-
کین خواستن
لغتنامه دهخدا
کین خواستن . [ خوا / خا ت َ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی کردن . خونخواهی کردن . کین جستن : کنون است هنگام کین خواستن بباید بسیجید و آراستن . دقیقی .تو خواهی مگر کین آن نامداروگرنه منم کینه را خواستار. فردوسی .چو بارستم آ...