کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواستاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواستاری
/xāstāri/
معنی
۱. خواستار بودن.
۲. خواستگاری.
۳. حمایت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
desire, proposal
-
جستوجوی دقیق
-
خواستاری
لغتنامه دهخدا
خواستاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب . (مهذب الاسماء). التماس . (یادداشت بخط مؤلف ). || اظهار علاقه مندی . اظهار مهر. اظهار عشق : بنمای دوستداری بفزای خواستاری دانی که خواستاری باشد ز دوستداری . منوچهری .گر دوستدار مایی ای ترک خوبچهره زین بیش کر...
-
خواستاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] xāstāri ۱. خواستار بودن.۲. خواستگاری.۳. حمایت.
-
جستوجو در متن
-
شوق
فرهنگ واژههای سره
خواستاری، شور، شاد
-
خواهندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xāhandegi خواستار بودن؛ خواهنده بودن؛ خواستاری.
-
طلب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] talabkāri ۱. بستانکاری.۲. [قدیمی] خواستاری.
-
asking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درخواست، خواهش، خواستاری، خواستار، خواهان، سائل
-
solicitations
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشنهادات، درخواست، تقاضا، خواستاری، التماس، تشجیع
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذِ ک ِ ] (ع مص ) ذکر مراءة؛ خطبه کردن او یا خواستاری کردن او. || ذکر حق کسی ، حفظ آن . نگاه داشتن آن . ضایع نکردن آن .
-
داوطلبی
لغتنامه دهخدا
داوطلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل داوطلب . خواستاری پیشی جوئی در امری بر دیگران . دل انگیزی .
-
wishing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با آرزوی، ارزو، خواستاری، چیزی که ارزو میشود، ارزوی اجابت دعا، مایل، خواهان، خواستار، طالب
-
افزاییدن
لغتنامه دهخدا
افزاییدن . [ اَ دَ ] (مص ) افزودن و اضافه کردن .(ناظم الاطباء). زیاده کردن . (آنندراج ) : بنمای دوستداری ، بفزای خواستاری دانی که خواستاری باشد ز دوستداری . منوچهری .|| افراشتن . افراشته شدن . (از ناظم الاطباء). || بلند شدن . (ناظم الاطباء). بلند کرد...
-
طلب
واژگان مترادف و متضاد
۱. جستجو ۲. التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه ۳. جستن، خواستن، ۴. بستانکاری ≠ بده، بدهکاری، دین، قرض
-
پیشنهاد کردن
لغتنامه دهخدا
پیشنهاد کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن . قصد کردن . || عرضه کردن . پیشنهاد دادن . اعلام خواستاری کاری یا خریدی و یا فروشی . || طرح کردن مطلبی حلاجی شدن آنرا.
-
بی خواهش
لغتنامه دهخدا
بی خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (ق مرکب ، ص مرکب ) بی خواستاری . بی طلب . || بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء). || بی اراده و بی میل . (ناظم الاطباء). بی خواهانی . || بی طوع و بی رغبت . (آنندراج ).