کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوارکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوارکار
/xārkār/
معنی
سهلانگار؛ بیمبالات.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوارکار
فرهنگ فارسی معین
(خا) (ص فا.) آسانگیر، سهل انگار.
-
خوارکار
لغتنامه دهخدا
خوارکار. [ خوا / خا ] (ص مرکب ) لاابالی . اهمال کار. مساهل . سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات . مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف ) : کسی گفت خراد برزین گریخت همی زآمدن خون مژگان بریخت چنین گفت پس با پسرساوه شاه که این بدگمان مرد چون یافت راه شب تیره و ...
-
خوارکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xārkār سهلانگار؛ بیمبالات.
-
جستوجو در متن
-
خوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] xārkāri سهلانگاری؛ بیمبالاتی: ◻︎ تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری: ۱۱۰).
-
اهمال کار
لغتنامه دهخدا
اهمال کار. [ اِ ] (ص مرکب ) کسی که در کارها درنگی کند و تکاهل ورزد و از پی کار نرود. (ناظم الاطباء). خوارکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).بی مبالات در کار. مسامحه کار. آنکه کار را رها کند.
-
کالوس
لغتنامه دهخدا
کالوس . (ص ) مردم خربط. (فرهنگ اسدی ). نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کودن . بی خرد : ملول مردم ، کالوس بی محل باشدمکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی (فرهنگ اسدی ص 194).بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل که سرو...
-
خوارکاری
لغتنامه دهخدا
خوارکاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مساهله . سهل انگاری . وِل انگاری . مسامحه . بی مبالاتی . بی بندباری . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق زشت است خوارکاری خوبست بردباری گر با تو بردباری چندین نکردمی من در خدمتم نکردی چندین تو خ...
-
لاابالی
لغتنامه دهخدا
لاابالی . [ اُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) صیغه ٔ متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم : هؤلاء الی الجنّة ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی . (حدیث قدسی ).لیلی بمن آورید حالی ورنه من و تیغ لاابالی . نظامی . || (ص مرکب ) در فارسی بی...
-
بردباری
لغتنامه دهخدا
بردباری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) حلم . (دهار) (آنندراج ). تحمل . (آنندراج ). تاب و تحمل (ناظم الاطباء). احتمال . (یادداشت بخط مؤلف ). صبر. شکیبائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکیب : سر مردمی بردباری بودسبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی .اگر بردباری و ب...
-
بردبار
لغتنامه دهخدا
بردبار. [ ب ُ ] (ص مرکب ) حلیم . (دهار) (ترجمان القرآن ). حمول . متحمل . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاب آورنده و تحمل کننده . (برهان ) (انجمن آرا).صابر. صبور. (یادداشت مؤلف ). پرحوصله . شکیبا. باصبر و با تحمل و پذیرفتار. (ناظم الاطباء) : گشاده دلان را ...
-
زشت
لغتنامه دهخدا
زشت . [زِ ] (ص ) ضد زیبا که زبون و بد باشد. (برهان ). ضد زیبا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بدشکل . بدگل . ضد زیبا و درشت . بد. زبون . ناهموار. (از ناظم الاطباء). آنچه دیدنش خوش نیاید مردم را. (فرهنگ فارسی معین ) (شرفنامه ٔ منیری ). بدنما. بدگل . بد...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...