کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواتم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خواتم
/xavātem/
معنی
انگشترها.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواتم
فرهنگ فارسی معین
(خَ تِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خاتمه . 1 - پایان ها، انجام ها. 2 - مهرها، نگین ها. 3 - انگشتری ها.
-
خواتم
لغتنامه دهخدا
خواتم . [ خ َ وا ت ِ ] (ع اِ) ج ِ خاتَم . || ج ِ خاتِم . (منتهی الارب ). || ج ِ خاتِمَه . (یادداشت بخط مؤلف ). خواتیم .
-
خواتم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خاتِم و خاتَم] [قدیمی] xavātem انگشترها.
-
جستوجو در متن
-
خواتیم
لغتنامه دهخدا
خواتیم . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خاتَم . انگشتری ها. خواتم . || خاتمه ها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خواتم : که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه ). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و ص...
-
خاتمة
لغتنامه دهخدا
خاتمة. [ ت ِ م َ ] (ع اِ) خاتمه . آخر هر چیزی و پایان آن . نتیجه . سرانجام . پایان . ج ، خواتم ، خواتیم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
خاتم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (اِ.)1 - انگشتری . 2 - مهر، نگین . ج . خواتم . 3 - آخری ، آخرین . 4 - اشیایی مثل قاب عکس ، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج ، استخوان ، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد.
-
مسومة
لغتنامه دهخدا
مسومة. [ م ُ س َوْ وَ م َ ] (ع ص ) تأنیث مسوم . اسب به چرا گذاشته شده . || اسب با نشان و علامت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نشان کرده شده . نشاندار. باعلامت . معلمه . داغدار. (یادداشت مرحوم دهخدا): حجارة مسومة؛ سنگریزه هائی که بر آن ا...
-
شتابزدگی
لغتنامه دهخدا
شتابزدگی . [ ش ِ زَ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شتاب زده . دست پاچگی .استعجال . مقابل آهستگی و نرمی . مقابل تأنی . تعجیل و عجله . چالاکی . عجله ٔ بسیار. (ناظم الاطباء). تَعَجرُف . خَدَب . رَهَق . عَجرَفَة. قاهِرَة. قَهیرَة. قَهمَزا. نَمَل . ...
-
علی دده
لغتنامه دهخدا
علی دده . [ ع َ دَ دَ ] (اِخ ) ابن مصطفی موستاری سکتواری ، ملقّب به علاءالدین و مشهور به علی دده و شیخ التربة.وی صوفی بود و در شهر موستار متولد شد و سپس ساکن مکه ٔ مکرمه گردید و در سال 1007 هَ . ق . در قلعه ٔ صولنق شهید شد. او راست : 1 - تمکین المقام...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و از متبرزین حفاظ است و دیوان محدثین بوی ختم شده است و او از شیوخ عصر خویش به بغداد و بصره ...