کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواب آلودگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پل خواب
لغتنامه دهخدا
پل خواب . [ پ ُ ل ِ خوا / خا ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ارنگه در بخش کرج از شهرستان تهران در 34 هزارگزی شمال خاور کرج کنار راه شوسه ٔ کرج به چالوس در دره ٔ رود کرج . این ده سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
بی خواب
لغتنامه دهخدا
بی خواب . [ خوا / خا ] (ص مرکب ) که خواب نرود. که خوابش نرود. که دیر خسبد. که کم خسبد. که دیر نخوابد. که خواب دراز نیایدش . مقابل بیدار : چو بهرام دست از خورشها بشست همی بود بیخواب و ناتندرست . فردوسی .بشهراندرون گرد مهراب بودکه روشن روان بود و بیخوا...
-
چراغ خواب
لغتنامه دهخدا
چراغ خواب . [ چ َ / چ ِ غ ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی که در اطاق خواب روشن نگاه دارند. نوعی چراغ مخصوص روشن کردن و روشن گذاشتن در اطاق خواب پس از خوابیدن . قسمی چراغ نفتی کوچک و کم نور که هنگام خفتن ، در اطاق خواب روشن کنند. یک نوع چر...
-
خانه ٔ خواب
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ خواب . [ ن َ / ن ِ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اطاق خواب . اطاقی که در آن میخوابند : گفتا عهدی خواهم کردن و اندر خانه ٔ خواب خویش بنشست و دهگان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ والقصص ).
-
خواب آشفته
لغتنامه دهخدا
خواب آشفته . [ خوا / خا ب ِ ش ُت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب پریشان . رؤیای ناراحت کننده . اضغاث احلام . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خواب آمدن
لغتنامه دهخدا
خواب آمدن . [ خوا / خا م َ دَ ] (مص مرکب ) خواب گرفتن کسی را : از اندیشه آن شب نیامدش خواب از اسفندیارش گرفته شتاب . فردوسی .تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود توتا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست . سعدی .پری پیکر بتی کز سحر چشمش نیامد خواب در چشم...
-
خواب آوردن
لغتنامه دهخدا
خواب آوردن . [ خوا / خا وَ دَ ] (مص مرکب ) ارقاد. (یادداشت بخط مؤلف ). موجب خواب شدن . بخواب بردن : سایه خواب آرد تو را همچون سمرچون برآید شمس انشق القمر.مولوی .
-
خواب امن
لغتنامه دهخدا
خواب امن . [ خوا / خا ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خواب کلفت . (آنندراج ). خواب راحت : کمین گاه است خواب امن سیلاب حوادث رادل بیدار را وحشت ز مأمن بیش می گردد.صائب (از آنندراج ).
-
خواب بردن
لغتنامه دهخدا
خواب بردن . [ خوا / خا ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بخواب رفتن . درربودن خواب کسی را : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است . منوچهری .ترا در بزم شاهان خوش برد خواب ز بنگاه غریبان روی برتاب . نظامی .ظالمی را خفته دیدم نیمروزگفتم...
-
خواب برگشتن
لغتنامه دهخدا
خواب برگشتن . [ خوا /خا ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دور کردن خواب . (آنندراج ). دور شدن خواب است . (آنندراج ) : از آن وقتی که بر خوابم گذشتی سخت بی تابم به آن بیمارمی مانم که او را خواب برگردد. سالک یزدی (از آنندراج ).|| خواب روی آوردن . از اضد...
-
خواب بریدن
لغتنامه دهخدا
خواب بریدن . [ خوا / خا ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خواب کسی قطع شدن . دور شدن خواب . || خواب دور کردن . (از آنندراج ).
-
خواب بستن
لغتنامه دهخدا
خواب بستن . [ خوا / خا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج ). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد : ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت بازگمان برم که مگر بسته اند خواب مرا. حیاتی گیلانی (از آنند...
-
خواب پریدن
لغتنامه دهخدا
خواب پریدن . [ خوا / خا پ َ دَ ] (مص مرکب ) خواب از بین رفتن . خواب از کسی دور شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خواب پریشان
لغتنامه دهخدا
خواب پریشان . [ خوا / خا ب ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب موحش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رؤیای هولناک . (از ناظم الاطباء) : به بیداری خیال زلف خوبان می کندشب راز بس پیوسته بیند چشم من خواب پریشان را. غنی (از آنندراج ). || خوابی که با بیداری...
-
خواب تیغ
لغتنامه دهخدا
خواب تیغ. [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) کنایه از ضرب تیغ. (آنندراج ) : بیدل از مژگان خواب آلود او ایمن مباش می گشاید فتنه ها چشم از کمین خواب تیغ.بیدل (از آنندراج ).