کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوابنیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوابنیده
/xābanide/
معنی
کسی که بهخواببردهشده؛ خواباندهشده: ◻︎ بر مهد عروسِ خوابنیده / خوابش بربود و بست دیده (نظامی۳: ۵۲۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوابنیده
لغتنامه دهخدا
خوابنیده . [ خوا / خا ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) خوابانیده . مخفف خوابانیده . (برهان قاطع). خوابیده . درازکشیده : یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان . رودکی .نهاده بر چشمه زرین دوتخت برو خوابنیده یکی شوربخت . فردوسی .سهی سروش ببالین خوا...
-
خوابنیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خبنیده› xābanide کسی که بهخواببردهشده؛ خواباندهشده: ◻︎ بر مهد عروسِ خوابنیده / خوابش بربود و بست دیده (نظامی۳: ۵۲۷).
-
جستوجو در متن
-
تن شوی
لغتنامه دهخدا
تن شوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تن شو. حوض و جوی آب و چشمه و امثال آنرا گویند عموماً. (برهان ). هرچه بدان تن شویند عموماً. (انجمن آرا). جوی یاچشمه که در او غسل کنند عموماً. (آنندراج ). حوض آب و جوی و چشمه و مانند آن و جوی آبی که در آن مردمان تن می شویند ...
-
پستان
لغتنامه دهخدا
پستان . [ پ ِ ] (اِ) دو غده ٔ بزرگ بر سینه ٔ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر...
-
ستان
لغتنامه دهخدا
ستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد کن ...
-
یاد کردن
لغتنامه دهخدا
یاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خاطر آوردن . به یاد آوردن : یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان . رودکی .بنجشک چگونه لرزد از باران چون یادکنم ترا چنان لرزم . ابوالعباس .چو جان رهی پند او کرد یاددلم گشت از پند او رام و شاد. فردوس...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...