کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خو
/xo[w]/
معنی
گیاه خودرو و هرزهای که میان باغچه و کشتزار سبز میشود: ◻︎ زمانی بدین داس گندمدرو / بکن پاک پالیزم از خار و خو (اسدی: ۲۶۳)، ◻︎ گر ایدونک رستم بُوَد پیشرو / نماند بر این بوموبر خار و خو (فردوسی: ۳/۲۵۳).
〈 خو کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کندن گیاهان هرزه و خودرو از باغچه و کشتزار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اخلاق، جبلت، خاصه، خصلت، خلق، داب، سجیه، سرشت، سگال، سیرت، شمال، شیمه، ضریبه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عرق، عریکه، قلق، لبلاب، مشرب، منش، نهاد
۲. الفت، انس
فعل
بن گذشته: خو گرفت
بن حال: خو گیر
دیکشنری
character, disposition, grain, humor, manner, mannerism, mood, practice, temper, temperament, trick, use
-
جستوجوی دقیق
-
خو
واژگان مترادف و متضاد
۱. اخلاق، جبلت، خاصه، خصلت، خلق، داب، سجیه، سرشت، سگال، سیرت، شمال، شیمه، ضریبه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عرق، عریکه، قلق، لبلاب، مشرب، منش، نهاد ۲. الفت، انس
-
خو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - علف هرزه . 2 - هر گیاه که خود را به درخت پیچد.
-
خو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خوی ، سرشت .
-
خو
لغتنامه دهخدا
خو. (اِ) خصلت . (بحر الجواهر). سجیه . (منتهی الارب ). سرشت . طبیعت . نهاد. طبع. مزاج . (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : ملول مردم کالوس و بی محل باشندمکن نگارا این خو وطبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی .بسان پلنگ ژیان بد بخوی نکردی...
-
خو
لغتنامه دهخدا
خو. [ خ َ / خُو ] (اِ) چوب بنائی باشد که بنایان و کتابه نویسان و نقاشان در درون و بیرون عمارت ترتیب دهند و بر بالای آن رفته کار کنند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). خَرَه که از بهر نگارگر و گلیگ...
-
خو
لغتنامه دهخدا
خو. [ خ َوو ] (اِخ ) تل ریگی است در نجد.(معجم البلدان یاقوت ) .
-
خو
لغتنامه دهخدا
خو. [ خ َوو ] (ع اِ) گرسنگی . || وادی فراخ . || نهر عریض . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خو
لغتنامه دهخدا
خو. [ خ ُوو ] (ع اِ) انگبین . شهد. عسل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xo[w] گیاه خودرو و هرزهای که میان باغچه و کشتزار سبز میشود: ◻︎ زمانی بدین داس گندمدرو / بکن پاک پالیزم از خار و خو (اسدی: ۲۶۳)، ◻︎ گر ایدونک رستم بُوَد پیشرو / نماند بر این بوموبر خار و خو (فردوسی: ۳/۲۵۳).〈 خو کرد...
-
خو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xo[w] چوببستی که کارگران ساختمانی بر روی آن ایستاده و کار میکردند: ◻︎ بینی آن نقاش و آن رخسار اوی / از بر خو همچو بر گردون، قمر (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۶).〈 خو بستن: (مصدر لازم) [قدیمی] درست کردن چوببست: ◻︎ ز بهر چهارطاق رف...
-
خو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خوی› xu سرشت؛ نهاد؛ طبیعت؛ خُلق.〈 خو گرفتن (کردن): (مصدر لازم)۱. انس گرفتن.۲. عادت کردن.
-
خو
دیکشنری فارسی به عربی
ترتيب , عادة , مزاج
-
خو
لهجه و گویش بختیاری
xu خوب (لفظى براى اعلام موافقت یاتأیید).
-
خو
واژهنامه آزاد
(گنابادی) خُوْ [khow] خواب، خوابیدن، خم کردن، ترس.