کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنگ شر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خنگ بید
لغتنامه دهخدا
خنگ بید. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) خار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). || خار سپید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : تن خنگ بید از چه باشد سپید. رودکی .گر آهوست بر مرد موی سپیدترا موی سرگشت چون خنگ بید. فردوسی .سر از پیری ارچه شود خنگ ...
-
خنگ خنگو
لغتنامه دهخدا
خنگ خنگو. [ خ ِ خ ِ ] (ص ) کسی که کارهای آسان را دشوار کند. (لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
خنگ زیور
لغتنامه دهخدا
خنگ زیور. [ خ ِ وَ ] (ص مرکب ) هر اسب ابلق و دورنگ . (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری .زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد.آن لعبت کشمیر و سرو کشمرچون ماه دوهفته درآمد از دربا زیور گردان ...
-
خنگ سوسنی
لغتنامه دهخدا
خنگ سوسنی . [ خ ِ گ ِ سو س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از تیغ و شمشیر است . (یادداشت بخط مؤلف ):بهر آن خنگ سوسنی دشمن جای سازد ز آخر گردن .امیرخسرو.
-
خنگ بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xengbid = خار١: ◻︎ تن خنگبید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی: ۵۴۲).
-
خنگ سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xengsār ویژگی کسی که تمام موهای سرش سفید باشد؛ سرسفید؛ سفیدمو: ◻︎ چند بگشت این زمانه بر سر من / گرد جهان کرد خنگسار مرا (ناصرخسرو: ۱۲۵).
-
نقره خنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] noqrexeng اسب سفید به رنگ نقره.
-
خِنگُ الله
لهجه و گویش تهرانی
ابله
-
خنگِ خدا
لهجه و گویش تهرانی
ابله
-
خنگ خر
لهجه و گویش تهرانی
ابله
-
خنگ خرفت
لهجه و گویش تهرانی
ابله
-
نقره خنگ زرتشتی
لغتنامه دهخدا
نقره خنگ زرتشتی . [ ن ُ رَ / رِ خ ِ گ ِ زَ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
خنگ و لوک
فرهنگ فارسی معین
(خِ گُ) (ص مر.) کسی که در همه چیز عاجز باشد و کاری از او برنیاید.
-
سبز خنگ شموس
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ شموس . [ س َ خ ِ گ ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (گنجینه ٔ گنجوی ) : منه دل بر این سبز خنگ شموس . نظامی .که چون خسرو از چین درآمد به روس کجا بردش این سبز خنگ شموس .نظامی .
-
خر و خنگ
لغتنامه دهخدا
خر و خنگ . [ خ ِرْ رُ خ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) صدای و آواز چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ).