کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنگ
/xeng/
معنی
کودن؛ کمعقل؛ بیشعور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیشعور، دیرفهم، کمعقل، کودن، سفیه، کانا، کندذهن، منگ ≠ زیرک
۲. اسبسفید
دیکشنری
dense, dopey, dopy, dull, half-wit, nitwit, obtuse, slow-witted, stupid, unintelligent, vacant, white
-
جستوجوی دقیق
-
خنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیشعور، دیرفهم، کمعقل، کودن، سفیه، کانا، کندذهن، منگ ≠ زیرک ۲. اسبسفید
-
خنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) (عا.) کودن ، کم عقل ، گیج .
-
خنگ
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِ.) اسب سفید موی .
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ َ ] (اِ) تباهی . فساد. || بدنفسی . بدذاتی . || محرومی . (ناظم الاطباء).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. با 924 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و میوه ٔ باغ است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .همان شب یکی کره ای زاد خنگ برش چون بر ...
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ُ ] (اِ) گوشه . زاویه . || عاشقی سخت . || عاشق زار بیخود. (ناظم الاطباء).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . دارای 118 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمهروکاکان بخش اردکان شهرستان شیراز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] xeng کودن؛ کمعقل؛ بیشعور.
-
خنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xeng ۱. ویژگی هرچیز سفید بهویژه اسب: ◻︎ یکی مادیان تیز بگذشت خنگ / برش چون بر شیر و کوتاه لنگ (فردوسی: ۱/۳۳۵).۲. (اسم) اسب سفید.
-
خنگ
دیکشنری فارسی به عربی
غبي
-
خنگ
واژهنامه آزاد
(kheng) به معنی بهانه گیری و آرام نگرفتن کودک. مثال:بچه خنگ شده بود بردمش پارک. توجه: خنگ به این معنی هیچ ارتباط معنایی باواژه (کودن) ندارد.
-
خنگ
واژهنامه آزاد
(خِنگ) معمولاً با خرابی میآید، به معنی خرابکاری عمدی یا غیر عمدی