کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنصر
/xenser/
معنی
انگشت کوچک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انگشت، انگشت کوچک، انگشتکهین، کلیک، کهینانگشت ≠ بنصر
دیکشنری
pinkie
-
جستوجوی دقیق
-
خنصر
واژگان مترادف و متضاد
انگشت، انگشت کوچک، انگشتکهین، کلیک، کهینانگشت ≠ بنصر
-
خنصر
فرهنگ فارسی معین
(خِ ص ) [ ع . ] (اِ.) انگشت خرد، کلیک ، کالوج ، کابلیج .
-
خنصر
لغتنامه دهخدا
خنصر. [ خ ِ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) انگشت خرد که کالوج باشد و چلک و کابلیج نیز گویند. (ناظم الاطباء).خردک . کالوچ . کلیک . انگشت کهین . انگشت پنجم . انگشت کوچک . انگشت کوچکه . (یادداشت بخط مؤلف ). انگشت میانه . || انگشت خرد پا. (مؤنث است ). (منتهی الارب...
-
خنصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خَناصِر] [قدیمی] xenser انگشت کوچک.
-
واژههای همآوا
-
خنسر
لغتنامه دهخدا
خنسر. [ خ َ س َ ] (ع ص ) مردی که در محل زیانکاری باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : رجل خنسر. ج ، خناسرة.
-
خنسر
لغتنامه دهخدا
خنسر.[ خ ِ س ِ ] (ع ص ) لئیم . || (اِ) سختی . داهیه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خنثر
لغتنامه دهخدا
خنثر. [ خ َ / خ ُ ث َ ] (ع اِ) چیزی حقیر و فرومایه که از متاع قوم بعد رفتن آن در جایی افتاده ماند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). خَنَثِر. خِنثِر. خنُثُر.
-
جستوجو در متن
-
خناصر
لغتنامه دهخدا
خناصر. [ خ َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ خنصر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خنصر شود.
-
سبابه
واژگان مترادف و متضاد
انگشت دوم، انگشتشهادت، انگشت اشاره ≠ ابهام، خنصر، بنصر
-
کابلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کابلیج› (زیستشناسی) [قدیمی] kāblej انگشت کوچک دست یا پا؛ کلیک؛ خنصر.
-
کلک
فرهنگ فارسی معین
(کِ لِ) (اِ.) = کلیک : انگشت کوچک ، خنصر.
-
وصیم
لغتنامه دهخدا
وصیم . [ وَ ] (ع اِ)مابین خنصر و بنصر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گشادگی میان خنصر و بنصر. (اقرب الموارد).
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ ] (اِ)بمعنی انگشت کهین است ، چنانکه مهذب الاسماء در ترجمه ٔ خنصر گفته است . (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).