کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خندیدن
/xandidan/
معنی
۱. لب به خنده گشودن؛ خنده کردن.
۲. با خنده مسخره و استهزا کردن.
۳. [قدیمی، مجاز] شکفتن.
۴. [قدیمی، مجاز] درخشیدن؛ روشن شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن ≠ گریستن
۲. ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن
۳. شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن ≠ پژمردن، خشکیدن
۴. سبزشدن ≠ خشک شدن
۵. درخشیدن، روشنشدن ≠ غروب کردن
فعل
بن گذشته: خندید
بن حال: خند
دیکشنری
chortle, laugh
-
جستوجوی دقیق
-
خندیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن ≠ گریستن ۲. ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن ۳. شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن ≠ پژمردن، خشکیدن ۴. سبزشدن ≠ خشک شدن ۵. درخشیدن، روشنشدن ≠ غروب کردن
-
خندیدن
لغتنامه دهخدا
خندیدن . [ خ َ دی دَ ] (مص ) خنده کردن . ضحک . تبهلل . ابتسام . (یادداشت بخطمؤلف ). استضحاک . (تاج المصادر بیهقی ) : بخندید و گفت ای یل اسفندیار. فردوسی .بخندید خسرو ز گفتار زن بدو گفت کای شوخ لشکرشکن . فردوسی .بتو دادم آن شهر و آن روستاتو بفرست اکن...
-
خندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xandidan ۱. لب به خنده گشودن؛ خنده کردن.۲. با خنده مسخره و استهزا کردن.۳. [قدیمی، مجاز] شکفتن.۴. [قدیمی، مجاز] درخشیدن؛ روشن شدن.
-
خندیدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضحکة
-
خندیدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bexandi طاری: xandây(mun) طامه ای: (ve)xandâɂan طرقی: xandâymun کشه ای: xandâymun نطنزی: xendâɂan
-
واژههای مشابه
-
کروکر خندیدن
لغتنامه دهخدا
کروکر خندیدن . [ ک ِرْ رُ ک ِ خ َدی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به صدای بلند. کره زدن . خندیدن به آواز بلند و به اتصال . هرهر و کرکر کردن .
-
شکر خندیدن
لغتنامه دهخدا
شکر خندیدن . [ ش َ ک َ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خنده ٔ شیرین وشکرین کردن . به لطف و دلکشی متبسم شدن : رخی از آفتاب اندوه کش ترشکر خندیدنی از صبح خوشتر. نظامی .و رجوع به شکرخندی و شکرخند و شکرخنده شود.
-
هرهر خندیدن
لغتنامه دهخدا
هرهر خندیدن . [ هَِ هَِ خ َ دَ] (مص مرکب ) پیوسته خندیدن . خنده ٔ ممتد و بیهوده کردن . بیهوده خندیدن . رجوع به هرهر و هرهر کردن شود.
-
زهر خندیدن
لغتنامه دهخدا
زهر خندیدن . [ زَ خ َ دی دَ] (مص مرکب ) خندیدن از روی خشم و تلخی : زهر خندد بخت بد برزورق آن خاکسارکآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی .عاشق همه زهر خندد از عشقت گر عشق اینست از این بتر خندد. خاقانی .رجوع به زهرخند شود.
-
بکسی خندیدن
دیکشنری فارسی به عربی
اسخر منه
-
ول خندیدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضحکة
-
غش غش خندیدن
لغتنامه دهخدا
غش غش خندیدن . [غ َ غ َ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به حد بیتابی .
-
قه قه خندیدن
لغتنامه دهخدا
قه قه خندیدن . [ ق َ ق َه ْ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به آواز بلند. قهقهه زدن . قاه قاه خندیدن .
-
بادهان بسته خندیدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضحکة خافتة