کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنده
/xande/
معنی
حالتی در چهرۀ انسان بهواسطۀ شعف، خوشحالی، یا تمسخر که در آن لبها گشوده میگردد و گاه با صدای مخصوصی همراه است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تبسم، لبخند ≠ گریه
فعل
بن گذشته: خنده کرد
بن حال: خنده کن
دیکشنری
laugh, laughing, laughter
-
جستوجوی دقیق
-
خنده
واژگان مترادف و متضاد
تبسم، لبخند ≠ گریه
-
خنده
فرهنگ فارسی معین
(خَ دِ) [ په . ] (اِ.) حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شودولب ها و دهان گشا د گردند. ؛ از ~ روده بر شدن کنایه از: خندة شدید و ممتد کردن .
-
خنده
لغتنامه دهخدا
خنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ اسم از فع...
-
خنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: xandak، مقابلِ گریه] ‹خند› xande حالتی در چهرۀ انسان بهواسطۀ شعف، خوشحالی، یا تمسخر که در آن لبها گشوده میگردد و گاه با صدای مخصوصی همراه است.
-
خنده
دیکشنری فارسی به عربی
ضحک , ضحکة
-
خنده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xenda طاری: xanda طامه ای: xanda طرقی: xanda کشه ای: xanda نطنزی: xanda
-
واژههای مشابه
-
نیم خنده
لغتنامه دهخدا
نیم خنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تبسم .نیم خند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیم خند شود.- نیم خنده کردن ؛ تبسم کردن . شکرخند زدن . (ترجمان القرآن از فرهنگ فارسی معین ).
-
خنده خریش
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص مر.) کسی که مردم به او بخندند و مسخره اش کنند.
-
خنده رو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~.) (ص مر.) کسی که دارای چهره بشاش است .
-
زعفرانی خنده
لغتنامه دهخدا
زعفرانی خنده . [ زَ ف َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ بسیار. مأخذش گل کردن . خنده ٔ بی اختیار است از تماشای زعفران زار. (آنندراج ) : نی همین صبح خنک پف بر چراغم می کندزعفرانی خنده ٔ خورشید داغم می کند.سالک یزدی (از آنندراج ).
-
سرشک خنده
لغتنامه دهخدا
سرشک خنده . [ س ِ رِ ک ِ خ َ دَ/ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گریه ٔ شادی است که آن را گریه ٔ شیرین نیز گفته اند، بخلاف اشک تلخ که از ماتم و غصه باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) : بر سرم شمشیر اگر خون گریدی در سرشک خنده جان افشاندمی . خاقانی .سیرش ز خیا...
-
خنده ٔ آفتاب
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ آفتاب . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طلوع خورشید : خنده ٔ آفتاب صبح آرای .حسین ثنائی (از آنندراج ).
-
خنده ٔ برق
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ برق . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از جستن برق . (آنندراج ) : گریه ها در پرده دارد عیشهای بیگمان خنده ٔ بی اختیار برق باران آورد.صائب (از آنندراج ).
-
خنده ٔ جام
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ جام . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) موج جام شراب . (غیاث اللغات ). پرتو شراب . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).