کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خندق
/xandaq/
معنی
گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر میکردند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حفره، گودال (عریض وعمیق)
برابر فارسی
کندک
دیکشنری
moat, trench
-
جستوجوی دقیق
-
خندق
واژگان مترادف و متضاد
حفره، گودال (عریض وعمیق)
-
خندق
فرهنگ واژههای سره
کندک
-
خندق
فرهنگ فارسی معین
(خَ دَ) [ معر. ] (اِ.) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق .
-
خندق
لغتنامه دهخدا
خندق . [ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خندق
لغتنامه دهخدا
خندق . [ خ َ دَ ] (معرب ، اِ) کَندَه . گوی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند منع سیل یا عدو را. (یادداشت بخط مؤلف ). جوی و گوی که بر گرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنندتا مانع آمدن دشمن گردد. (ناظم الاطباء). هَندَک . (زمخشری ). شه بارو. (فرهنگ نعمةاﷲ) : و...
-
خندق
دیکشنری عربی به فارسی
خاکريز , سد , بند , نهر , ابگذر , مانع , خندق , حفره , راه اب , نهراب , گودال کندن , ديواري که براي جلوگيري از اب دريا مي سازند (در هلند) , اب بند , بند اب
-
خندق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: خندک، جمع: خَنادق] ‹کندک› xandaq گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر میکردند.
-
خندق
دیکشنری فارسی به عربی
خندق , خندق مائي , فساد
-
خندق
لهجه و گویش تهرانی
مجرای آبی که برای حفاظت دور قلعه میکشند
-
واژههای مشابه
-
عیسی خندق
لغتنامه دهخدا
عیسی خندق . [ سا خ َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کارکند بخش مرکزی شهرستان شاهی با280 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، برنج ، پنبه ، کنجد و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
غزوه ٔ خندق
لغتنامه دهخدا
غزوه ٔ خندق . [ غ َزْ وَ ی ِ خ َ دَ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ احزاب . رجوع به احزاب شود.
-
تل خندق
لغتنامه دهخدا
تل خندق . [ ت ُ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان تراکمه است که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و200تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
چقا خندق
لغتنامه دهخدا
چقا خندق . [ چ َ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرگاه بخش ولییان شهرستان خرم آباد که در 4 هزارگزی شمال خاوری ماسور و 2 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ خرم آباد. محصول آن ...
-
خندق زدن
لغتنامه دهخدا
خندق زدن . [ خ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) خندق کندن . (ناظم الاطباء).