کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندان دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرم و خندان
لغتنامه دهخدا
خرم وخندان . [ خ ُرْ رَ م ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) شاد و خوش . سرحال . سرکیف . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش و خندان
لغتنامه دهخدا
خوش و خندان . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خوشحال . شاد. شادمان . مسرور : یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان پیش آید و بردارد مهر از در و بندان چون درنگرد باز بزندانی و زندان صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان .منوچهری .
-
شاد و خندان
فرهنگ گنجواژه
شاد.
-
شادان و خندان
فرهنگ گنجواژه
شاد.
-
خرم و خندان
فرهنگ گنجواژه
شاد.
-
خوشحال و خندان
فرهنگ گنجواژه
خُرّم.
-
جستوجو در متن
-
سندان دل
لغتنامه دهخدا
سندان دل . [ س ِ دِ ] (ص مرکب ) سخت دل . دل سخت . آهن دل . مقابل نرم دل : مرد خندان دل نباشی مرد سندان دل مباش . سنایی .چه مایه بنده ٔ سندان دلم ترا ملکاکه در ترازوی نیکی کم از سپندانم .سوزنی .
-
دل دادن
لغتنامه دهخدا
دل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم دل به تو من تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود. منوچهری .دل دادم و کار برنیامدکام از لب یار بر...
-
دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dil] del ۱. (زیستشناسی) = قلب۲. [مجاز] خاطر و ضمیر.۳. [مجاز] شکم.۴. [مجاز] درون و میان چیزی.〈 دل آزردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را رنجاندن؛ آزرده ساختن.〈 دل باختن: (مصدر لازم) [مجاز] عاشق کسی یا چیزی شدن؛ عاشق شدن؛ فریفته ش...
-
خرم دل
لغتنامه دهخدا
خرم دل . [ خ ُرْ رَ دِ ](ص مرکب ) مشعوف . خوشدل . (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام . فردوسی .زواره فرامرز و دستان سام درستند و خرم دل و شادکام . فردوسی .چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای . فردوسی .چ...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....
-
دلگشاده
لغتنامه دهخدا
دلگشاده . [ دِ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده دل . خوشحال و بافرح . خندان : سپاه و سپهبد پیاده شدندمیان بسته و دل گشاده شدند. فردوسی . || جوانمرد و دارای بخشش : بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ نهمار این سخن ز بزرگان شنوده ایم .قاآنی .
-
merriest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جادوگر، شاد، فراخ، خوش، بشاش، مسرور، سرخوش، سرمست، شاد کام، خوشحال، شادمان، پرنشاط، خوشدل، سرحال، پر میوه، با نشاط، شاد دل، خرم، خشنود، خندان، خوش وقت، خوشنود، سبک روح
-
merrier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شادتر، شاد، فراخ، خوش، بشاش، مسرور، سرخوش، سرمست، شاد کام، خوشحال، شادمان، پرنشاط، خوشدل، سرحال، پر میوه، با نشاط، شاد دل، خرم، خشنود، خندان، خوش وقت، خوشنود، سبک روح
-
خنداخند
لغتنامه دهخدا
خنداخند. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ متصل و از روی دل . (ناظم الاطباء). || (ق مرکب )خندان خندان . (انجمن آرای ناصری ). کم کم : تشنه چون بود سنگدل دلبندخواست آب آن زمان به خنداخند. منجیک .دفع چشم بد جهانی راهمچنان نرم نرم و خنداخند. انوری .درهم آمیخ...