کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خنج
/xanj/
معنی
۱. شادی؛ طرب: ◻︎ ای مایهٴ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری: ۳۵۴).
۲. نفع؛ فایده؛ سود؛ بهره: ◻︎ گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی: مجمعالفرس: خنج).
۳. نازوعشوه؛ غنج.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. غنج
۲. عشوه، غمزه، کرشمه، ناز
۳. سرور، شادی، طرب، عیش
۴. بهره، سود، فایده، نفع
۵. خوش، دلپذیر، نیکو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنج
واژگان مترادف و متضاد
۱. غنج ۲. عشوه، غمزه، کرشمه، ناز ۳. سرور، شادی، طرب، عیش ۴. بهره، سود، فایده، نفع ۵. خوش، دلپذیر، نیکو
-
خنج
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) 1 - شادی ، طرب . 2 - نفع ، فایده .
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ َ ] (ص ) باطل . ضایع. (ناظم الاطباء). بیهوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : بسی راندی از گفت بی سود و خنج اگر پاسخ سرد یابی مرنج . اسدی (گرشاسب نامه ). || (اِ) نصیب . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرت من ستایش نگویم مرنج که بهره ندارم ز گنج تو خنج . ازر...
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ ُ ] (اِ) بوم . جغد. (ناظم الاطباء).
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جندق بیابانک خور شهرستان نائین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 205 تن سکنه . آب آن از قنات ومحصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار با 3332 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است . شغل اهالی کسب و مکاری و صنعت دستی گیوه بافی است . مرکز دسته ٔ ژاندارمری و دبستان بدانجاست . بنای مسجد سنگی و مناره ٔ کاشی آ...
-
خنج
لغتنامه دهخدا
خنج . [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شش گانه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار است بحدود و مشخصات زیر: شمال :دهستان بیدشهر و بنارویه و افرز از شهرستان فیروزآباد، جنوب دهستانهای اردو بیرم ، خاور دهستان حومه ٔ لار، باختر دهستان علامرودشت بخش کنگان . این دهس...
-
خنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xanj ۱. شادی؛ طرب: ◻︎ ای مایهٴ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری: ۳۵۴).۲. نفع؛ فایده؛ سود؛ بهره: ◻︎ گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی: مجمعالفرس: خنج).۳. نازوعشوه؛ غنج.
-
خنج
واژهنامه آزاد
(جنوب پارس) (به کسر خ، سکون نون و جیم) چنگال جانوران، پنجه؛ پنجه کشیدن به خصوص با ناخن تیز.
-
واژههای مشابه
-
خُنج
لهجه و گویش تهرانی
صدای نفس تند از بینی در اثر هیجان و غیره
-
خنج خنج
لغتنامه دهخدا
خنج خنج . [ خ َ خ َ ] (اِ) آوازی که هنگام مجامعت از بینی آدمی برمی آید. (ناظم الاطباء).
-
شش خنج
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ) (اِ.) گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند.
-
شش خنج
لغتنامه دهخدا
شش خنج . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) شلوار و ازار. (ناظم الاطباء). || گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ). بازیی است و آن چنان باشد که اندرون گردکان را از مغز خالی کنند و از سرب گداخته پرکنن...